افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی‌ست...

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ب.ظ

امروز که روز اخر سال اول بود میایم از اول شروع میکنیم و از همون موقع ثبت نام . که آقاهه موقع گرفتن کپی شناسنامه ام لبخند زد و گفت خوش اومدی به شهرمون و من لبخند زدم و گفتم  ساکن همین‌شهرم . از اون آخر ثبت نام که بهم یه بروشور از جاهای دیدنی شهر دانشجویی! دادن و تازه سوغاتی هم بهم دادن ولی خب من بازم مال همین شهر بودم اما روشو بالا نیاوردم:))  از آشنا شدنم با دختری مشهدی به اسم اسما که وقتی فهمیدم همکلاسی هستیم خوشحال شدم 

از روز اول دانشگاه و ساعت شیش و نیم رفتن !!:)) کله ی سحر روز دوازدهم مهر ! 

شروع اولین کلاسم توی دوازدهم مهر با درس جنین شناسی! و پرسش استاد از درس به اون عجیب غریبی توی همون روز و از قضا پرسیدن آخرین سوال از من و بلد نبودنم ! (البته هیچکی هم بلد نبود:|)   و آشنای با سارا که مسببش همین سوال بود! شاید

که کلاس که تموم شد یه دختر ریز نقش و با نمک  که بعداً  فهمیدم ساراست اسمش بهم گفت تو فلانی هستی؟ گفتم آره و خوشحال شد و گفت خوشحالم که تنها نیستم 

من و سارا  باهم فرق داشتیم هم از نظر پوشش هم از نظر اخلاق! سارا خیلی اجتماعی تر از من بود . من حتی خجالت می‌کشیدم با همکلاسی های دخترم راحت حرف بزنم و ازشون سوال بپرسم . اما سارا همون روز اول با همه اشون دوست شده بودو  شماره ی نصفشون رو گرفته بود ! اما من تا چند ماه اول فقط یه شماره از سارا داشتم و یکی از منصوره . 

از چند روز بعدش که یه پسر  سیبیلو چهار شونه اومد و گفت خانوما آقایون ! از این به بعد من رییسم شیرفهم شد؟ 

که بعد من و سارا اسمش رو گذاشتیم چنگیز ! 

از اینکه روز بعدش چنگیز تو تلگرام یه گروه زد و به دخترا گفت هر کی شماره ی هر کی رو داره بیاردش تو گروه 

که من رو سارا آورد و من منصوره رو ! 

و من نمی‌دونستم که منصوره اسمش رو تو تلگرام ابراهیم ثبت کرده! و وقتی  آوردمش تو گروه شروع کرد بد و بیراه بگه که اینجا کجاست منو آوردی و بعدش از گروه لفت داد و رفت ! که خیلی ناراحت شدم

و بعد روز بعد موقع حاضر غایب کردن استاد بچه ها فهمیدن ابراهیم همون منصوره بوده:)) 

و اما من که اسمم تو تلگرام بود استرپتومایسز! و تا یه هفته بچه ها دنبال این می‌ گشتند که ببینن استرپتومایسز کیه! که ابراهیم مشهور مذکور رو آورد تو گروه!

از دعوای بچه ها تو گروه و منهدم شدن گروه تلگرامی و کانال زدن چنگیز ! 

و بعد دوباره گروه ساخت و گفت دعوا نمک کلاسه ولی با هم دوست باشید-_- 

از جزوه های اشتباهی که گرفتم 

از اینکه ترم اول از خیلی از همکلاسی هام خوشم نمیومد اما آخرای ترم اسمشون رو تو دفترم نوشتم و جلوی اسمشون ویژگی های مثبت هر کدوم رو نوشتم و گفتم ببین ؟ باید خوشحال باشی که دوستات هر کدوم این ویژگی های خوب رو دارن و میتونی ازشون یاد بگیری 

از آشنایی با زینب و فاطمه که ترم چهار بودن و من خوشحال از اینکه با ترم بالایی ها دوست شدم:) 

از ترکی حرف زدن با فاطمه که ترک بود :)) و ساغول و حالون یاخچیدی گفتن هام وقتی میدیمش

از عضو شدن تو انجمن کتاب خونی دانشگاه و خوندن کتاب دروغ گویی روی مبل پا به پا شون  

از میانترم آناتومی که اولین تجربه ی امتحان دانشگاه بود و از روانشناسی و رشیدی که بعد از اون افتضاح که به بار آورد دیگه نوکش چیده شد و از لاکش بیرون نیومده تا الان 

از ابروخفنی که خیلی خفن بود و لکوتی که ترم اول ازدواج کرد  

از استاد ادبیات که از من و سارا در مورد شهرمون سوالای اختصاصی میپرسید و تو هر جلسه می‌گفت شما مال همین شهرین مگه نه ؟ 

از پرسیدن سوال برداشت انگور شهر در چه تاریخی انجام میشه و ضایع شدن من ! از اینکه یه جمله از کتاب رو گیر داده بود که من حتما به زبون محلی بخونمش و من هم خجالت می‌کشیدم جلوی پسرا هم درست و حسابی بلد نبودم تلفظ هاش رو 

از اینکه یکی از پسرای کلاس وقتی سلام کرد من و سارا جوابش رو ندادیم و بعدش عذاب وجدان گرفتیم 

و از سلام هایی که هنوز که هنوزه مثل چیز سرمون رو میندازم پایین و رد و میشیم و رومون نمیشه بگیم ! 

از دکتر مهندس که واسه اولین بار که باهاش حرف زدم و دیدم تنها تو کلاس نشسته و گفتم آقای دکتر مهندس کلاس نداریم امروز و گفت خودم می‌دونم! و من حسابی ضایع شدم و خجالت کشیدم 

و دومین حرف زدنی که این دفعه خودش ازم پرسید کلاس داریم و من گفتم بله داریم و اخرین حرف زدنمون بود ! 

از فرجه های زیاد و طولانی از حد که من و سارا با وجود اینکه کسی نبود از سر اجبار میومدیم و کلاس تشکیل می‌دادیم ! و آخرش هم هیچ اتفاقی نیفتاد و اومده و نیومده یه نمره گرفتن! 

از دعوای  چنگیز و ابرو خفن  سر نمایندگی و از رای من که نوشته بودم هیچ کدام ! 

از کلاس های تغذیه که استادش با تکیه کلام های اعصاب خورد کنش می‌رفت رو اعصابمون و تا چند هفته پیش سوژه ی بچه ها بود 

از ترم دوم که بچه ها سر میان ترم دادن و ندادن دعوا می‌کردن و همه با خرخون کلاس که یواشکی رفته بود آموزش و به رییس آموزش گفته بود ما امتحان میخوایم یالاااا چپ افتاده بودن و مسخرش میکردن 

از قرار هایی که با صمیمی ترین دوست دبیرستانم " زهرا "که اصفهان قبول شده بود تو دانشگاه میذاشتم و از آشنایی با نگار توی کتابخونه که کنکوری بود 

از ذوق واسه رفتن به مراکز بهداشت روستا و شهر واسه درس آداب و بعدش خوردن تو ذوقمون که وایستادیم و گوش کردیم فقط!

از ذوق واسه روپوش سفید و سلفی بچه ها ! و کلاس های آزمایشگاه فیزیولوژی که باعث میشد دوشنبه ی بچه ها با استوری های خون و الکتروکاردیوگرام و دستگاه اسپیرومتر و فشارسنج پر بشه 

از خوشحال شدنم واسه نمره ی چهارده و دوازده واسه بعضی درسام و جو گیر شدن واسه برداشتن ترم تابستونی و تموم کردن زودتر علوم پایه 

از اینکه اوایل ترم اول به ترم دومی هامون پز میدادیم و می‌گفتیم ما شیوه ی نوین هستیم و شیش و نیم ساله! و با شما که هفت ساله این همزمان فارغ التحصیل میشم

از خوردن تو ذوقمون که آموزش واسه جلوگیری از این تداخل تصمیم گرفت نوین هفت ساله بشیم و گفت خودتون رو بکشید هم علوم پایه براتون دو نیم ساله ! 

از ناراحت شدنمون سر این موضوع و شورش کردن بچه ها به آموزش 

از اومدن بچه های تکمیل ظرفیت و پیدا کردن دوستای جدید 

و آشنایی من با دختر کرد ترکی که اسمش صدف بود و الان یکی از بهترین دوستامه 

از قهر کردن آخر ترم استاد اپیدمیولوژی و جزوه ندادن بهمون 

و از سخت گیری های استاد زبان و مشقای زبانی که استرس اینکه حالا کی رو صدا میزنه حلش کنه و صلوات فرستادنامون!

و ثبت نام توی کلاس زبانی که منهدم شد و مثل همیشه تا آخر ادامه اش ندادم 

از سالن تشریحی که تا الان نرفتیم ! که وقتی چنگیز گفت فردا روپوش بیارید که میریم سر جنازه همه خوشحال شدن! 

ولی استاد به جاش بردمون سالن مولاژ! و گفت فعلا نیازی نیست جنازه ببینید !

و از کلاس های خواب آور  اندیشه ی اسلامی دو که استادش فکر میکرد با نمکه :)) 

و از ساعت هایی که به سرعت باد گذشت و سپری شد 

و  آخرین امتحان های سال اول و امتحان سخت روانشناسی که یادگاری از ترم قبل بود و از هنوز نزدن نمره ی روانشناسی و لنگ در هوا موندنش تا به الان!

و پایان امتحانات  با اژدهای ترسناکش! که فیزیولوژی بود و امروز دادیم ! و ندونستیم خوشحال باشیم که بالاخره امتحانا شرش کنده شد و تموم شد یا ناراحت باشیم از ده صفحه سوال فیزیو که بچه های دارومون بیست نفرشون افتادن و ترم بالایی هامون هم حتی ! 

و بالا خره خوب و بد ، شیرین و  تلخ  

سلام تابستونِ عزیزم سلام ✋

  • همدم ماه

وابستگی

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ب.ظ

به من گفت خودت را از وابستگی به داشته هایت رها کن 

ولی من هنوز هم فکر میکنم که انسان به نداشته هایش  وابسته تر است !

+ این پست  رو هجدهم تیر نود و چهار توی وبلاگم منتشر کرده بودم . داشتم ارشیوم رو میخوندم و این کامنت که از یکی از دوستای خوب وبلاگیم دریافت کرده بودم  (سابع)توجه ام رو جلب کرد . 👇

«داشته و نداشته، مثل قسمت پر و خالی یه لیوان می مونه! اکتفا کردن به یک قسمت آن، نگاه ناقصی به ما میده. هر دوش لازمه. نگاه به گذشته، به آدم درس میده، یه چیزی شبیه به تاریخ زندگی آدم می مونه. موفقیت ها، شکست ها و دلایلشون. نگاه به جلو، آینده ی انسان رو تو خودش پنهان کرده و بالقوه میتونه هم بدبخت کنه ادم رو و هم خوشبخت.
زهرا خانم! خوبه که می ترسید. واقعا خوشحالم! نه به این خاطر که اضطراب و واهمه میگیری و من لدت می برم...نه! به این خاطر خوشحالم که تو رو یه دختر عاقل می شناسم و ترس رو برای تو یه محرکی می دونم که هشیاریت رو بالا می بره، حواستو بیشتر جمع میکنی و همه ی اینا باعث میشه تا هدف از دستت در نره. ولی موقعی که فرایند وابستگی به داشته ها و نداشته ها شروع میشه، یه اتفاقی تو وجود آدم می افته. دارم به این فکر میکنم که آدمی که قانع است و وابستگی شدید به آمال و ارزوهاش نداره، اگه در گذر ایام به آرزوهاش نرسید، به ناکامی دچار نمیشه و بالطبع افسردگی هم به احتمال زیاد نمی گیره. اون شخص احتمال زیاد، از نرسیدن به آرزوش، درس میگیره و 2 تا سیاست در پیش میگیره. یا راه رسیدن به آرزوش رو اصلاح میکنه و یا اینکه یه بازنگری تو آرزوش میکنه. اون به آرزوش به عنوان یه تیکه از هویتش نگاه نمی کنه که اگر نداشت، احساس کنه که بخشی از هویتش ناقصه... اون در اصل به تعالی خودش فکر میکنه و از راهها و ابزارهایی استفاده میکنه که به تعالی برسه. ولی موقعی که من وابسته ی یک آرزو میشم، یعنی همه ی انرژی ام رو متمرکز کردم تا اونو به دست بیارم، این خودش بالطبع باعث میشه من به سایر آرزوهای و آرمان های دیگه کمتر توجه کنم. خوب اگه به این آرزو نرسیدم، احساس ناکامی به من دست میده، افسردگی میگیرم، انرژی ام رو برای بازسازی از دست میدم و خلاصه میشم همون صفری که شما تو آخرین پستتون بهش اشاره کردین! با این تفاوت که شما مسبب صفر شدنتون هستید و نه دیگران یا لااقل دیگران سهم کمتری دارند تو این ماجرا. یه چیز دیگه هم که دارم بهش فکر میکنم اینه که وابستگی، آدمو می بره تو نقطه ی ضعف و باعث میشه که آدم روی احساساتش و روی اون آرزو کنترلی نداشته باشه و اگه احیانا لازم شد تا یه بازنگری نسبت به آرزوش داشته باشه، به علت وابستگی این کار رو نمی کنه.»


  • همدم ماه

یه خدا قوت میگم به همه ی کنکوری هایی که امروز راحت شدن و فعلا  از هفت دولت آزاد شدن:دی و یه خدا قوت هم به کنکوری های تجربی 

از ته دلم از خدا میخوام که به اونچه که صلاحتونه و میخواید برسید ان شاءالله 💓💓

من هنوز تا یکشنبه امتحان دارم خوشبحالتون:دی

بعد از کنکور تابستون خوبی داشته باشید و به وعده هایی که موقع درس خوندن به خودتون میداد عمل کنید، مثل من نباشید من روزهای بعد از کنکور تا لنگ  ظهر خواب بودم بعدش هم همش تو سایت کانون کامنتای بچه ها در مورد کنکور رو میخوندم و تخمین رتبه میزدم یعنی روزی نبود که درصد هام رو وارد نکنم و تخمین رتبه نزنم کل تابستونم به این شکل تباه شد 🤦 کلا آدم خود آزاری بودم  😌 بماند که چقدر موقع درس خوندن برا تابستون برنامه  ریزی میکردم . برنامه های تابستونم کاملتر از برنامه های درسیم بود:))

اضافه شد:|

آقا فهمیدم معنی اون واژه چی میشه با تشکر از همه آگاه کنندگان 🤦

+ بعد از چند ساعت اضافه شد  : من نمی‌خواستم کامنتا این پست رو ببندم اومدم از حالت بدون تایید درش بیارم بسته شده-_- خلاصه که ببخشید . با تشکر از تیکی 

😅

  • همدم ماه

ما را ز تو غیر تو تمنایی نیست

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۵۶ ب.ظ

امروز بچه غول رو کشتم . 

انقدر امروز برام روز خوبی بوده که دلم میخواد نگهش دارم دلم میخواد بهم بگن یه آرزو کن و بگم بذارید زمان رو نگه دارم و بذارید هزار بار این صحنه رو پلی کنم و زنده تماشاش کنم .  

از خدا یه چیزی خواستم بهم نداد . بعد گفتم خدایا باشه کوچیک ترش رو آرزو میکنم حداقل اون باشه؟ امروز در اوج ناباوری خدا یکی از دعا های چند ماه پیشم رو برآورده کرد . بعد من نشستم همه ی ناله ها و غرغرهایی که بعد از اون دعا تو دفترچه ام نوشته بودم رو مرور کردم . گفتم دیدی چقدر به خدا غر زدی ؟ چقدر گفتی خدایا چرا اینطور نشد؟ چرا اینطور شد ؟ چقدر گریه کردی ؟ چقدر زار زدی؟ هی گفتی من بدشانسم؟ هی گفتی من بدبختم؟ هی گفتی اینو دوست ندارم ؟ هی گفتی من این سرنوشت رو نمیخوام ... ولی تو گفتی سرنوشت رو باهم میسازیم .. تو گفتی نا امید نشو... تو گفتی من سرنوشت قومی رو تغییر نمیدم مگر اینکه خودشون تغییر بدن .... تو حیرت فرو رفتم ... من از خودم خجالت میکشم ... ممنون که هستی خدای مهربونم ..... 

  • همدم ماه

اسفناج باشیم یا نباشیم ؟ چرا ؟

دوشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۰ ب.ظ

آیا می دانستید اسفناج منبع خوبی از نظر کلسیم می باشد اما به دلیل وجود  اگزالیک اسید در آن فقط پنج درصد از کلسیمش جذب می شود؟ 

آیا می دانستید اسفناج سرشار از آهن می باشد اما باز هم به دلیل وجود اگزالیک اسید در آن فقط مقدار کمی از آهنش جذب می شود؟ 

 آیا می دانستید مصرف همزمان کلسیم و آهن سبب مهار جذب آهن می شود ؟

# عجب چیزیه این اسفناج یه تنه همه اصول تغذیه رو زیر سوال برد:| 

# اسفناج نباشیم

#نه به اصول تغذیه _نه به این همه تناقص _ نه به سی صفحه ی مانده ی نخوانده_ نه به امتحان صد سوالی :| 

#چند صفحه ی دیگر از جزوه ی تغذیه اش را خط خطی میکند :|

#نههههه

#اگزالیک اسید وجودمون رو تنظیم کنیم 

  • همدم ماه

دست دست توست بشکن این طلسم ننگ را

يكشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ب.ظ

امروز بیوشیمی دادم 

فکر کنم تنها امتحان تاریخ دانشگاهم که انقدر خوب میشم بیوشیمی باشه

با اینکه نمی‌دونم دلیل خوب شدنم خوب خوندن من بوده یا آسون بودن سوالا😌 اما میتونم بهش لقب پهلوون پنبه ی ترم دوم رو بدم بس که کج و زشت می نمود و وعده ی افتادن می داد . 

و اما دو تا امتحان مونده . یکیشون بچه غوله . در واقع غولی بوده برا خودش اما چون نصفش رو میان ترم دادیم میشه بچه غول . هر چند که میان ترم رو هم طلایی کردم . اصول تغذیه 🤦خب حالا که دارم جزوه رو ورق میزنم میبینم حتی میان ترم هم نتونسته از حجم جزوه کم کنه :-`(

اما آخرین امتحان غول که چه عرض کنم اژدهاس . ۱_فیزیو خون ۲_گردش خون ۳_قلب و ۴_تنفس . در همین راستا دیشب خواب دیدم چهارتا دایناسور نر پنج تا مارمولک چاق رو خوردن :)) 

  • همدم ماه

اصولاً یکی از دلایل عدم موفقیت من تو این دو ترم این بوده که هر جا که من خوندم دم امتحانی یا چنگیز اعلام کرده که اینجا و اونجا و فلان جای جزوه حذفه یا اینکه استاد کلا اون قسمت رو به جوهر خودکارش نیاورده و سوال نداده یا اینکه من همون قسمتا رو خودم با دستای مبارک خودم حذف کردم و استاد قشنگ دستش رو گذاشته رو همون نقطه و بسم الله گفته و  تا میتونسته از اون قسمت سوال داده . 

خدایا تو رو خدا ، باشه؟

+امروز نوشت:

من همین الان آنزیم شناسی کلینیکی رو تموم کردم 🤦

الان رفتم تلگرامم رو چک کنم اینو تو گروه دیدم😭 

اون پیام دومی رو چنگیز داده:| آخه الان ؟؟؟ 

طولانی ترین مبحث هم بود من از صبح تا الان داشتم اینو میخوندم:// 

همگی باهم اللهم لا حذف آنزیمه چنگیزنا و استادنا😌

  • همدم ماه

آهنگ دراز شب ز من پرس / کز ترس پاس نشدن دمی نخفتم😅

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۰ ب.ظ

در اوج غم گند زدن تو اپیدمیولوژی بودم که یهو این پیام برام اومد . از خنده مردم اگه کارنامه ی این ترمم رو بهشون نشون بدن شبا با من بیدار میمونن درس میخونن:))

یادش بخیر یه زمانی بهمون وعده میدادن اگه معدلت بالای نوزده شه برات عروسک و بستنی و دوچرخه و اینا می‌خریم 

البته بگم اگر به شما وعده میدادند  ولی در نهایت برایتان چیزی نمیخریدند  و از بیست هایتان برای پز دادن در مهمانی ها و غیره  استفاده میکردند ناراحت نباشید

من از شما مظلوم ترم که به من حتی وعده اش را هم نمی‌دادند😑

هی چی بگم . نه دیگه نمی‌گم اپیدمیولوژی رم گند زدم 🤦  و فقط امیدم اول به «خدا وبعد به   اون تو رو خدا رحم کنید استاد » هست که ته برگه نوشتم -_-

واقعا من کی به این درجه از عرفان رسیدم 😖 هی هی زندگی 

حالا نمره که مهم نیست مهم نیته که من نیتم از درس خوندن خیره کلا:)) 

خب حالا اینا رو ولش کنید 

بعد از اینکه برگه ها رو دادن در حال صلوات فرستادن اشهد خوندن بودم که یهو دیدم از پشت سرم یه ندایی میاد و هی میگفت پیس پیس خانم  فلانی دستت رو اونور کن بذار ببینم دیگه اه-_- منم سریع هر دوتا دستم رو گذاشتم رو برگه ام 😎 تو دلم گفتم هااا بی تربیت از رو برگه من نگاه می‌کنی  😒 واقعنم که :/ 

ولی یه دقیقه بعد دستام رو برداشتم و برگه ام رو کج کردم گفتم عیب ندارد فوقش باهم میفتیم😅 دیگه باید  تو سختی ها و غم و شادی های هم شریک باشیم دانشجویان اعضای یکدیگرند که در پاس شدن  ز یک گوهرند میازار دانشجویی که شب بیدار است که آرزوی پاس شدن دارد و پاس شدن خوش است چو عضوی پاس نشود از کلاس دگر عضو ها را نباشد قرار  

#فکر کنم دیگه گندش رو با این پستای نمره ایم در آوردم :| من تو نوشته هام اغراق میکنم گاهی اوقات وگرنه به این شدت هم  که شما فکر میکنید چیز نیستم :/ دقیقا مثل همون دوستام که بعد امتحان میگن میفتیم ولی بالاترین نمره رو میشن. خلاصه گفتم که بگم من این همه آه و ناله رو طبق رسومات بعد از هر امتحان دانشگاه  میکنم -_-

# میرود که نقاشی بکشد و برایش مهم نیست که امتحان بعدی بیوشیمی با خروار خروار جزوه است . 

#میداند پست بعدی در مورد بیوشیمی زار میزند و التماس دعا می‌کند. 

#میان ترم بیوشیمی را کامل شده و دلش خوش است که با اطمینان خاطر میتواند در ده نمره ی دیگر گند بزند .

#منتظر جایزه ی معدل خوبش هم میماند . 

  • همدم ماه

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۰ ب.ظ
اسم همسر پسر عموم جنّته . (بهشت). محیا دیروز داشت تو خونه راه می‌رفت و می‌گفت جنّت و ابراهیم میان امشب خونمون من چقدر خوشحالم. اما تلفظ جنّت رو اشتباهی می‌گفت جِنّت ! مامانم بهش گفت عزیزم بگو جَنّت جنّت یعنی بهشت .  
محیا گفت مامانی بهشت کجاست ؟ بهشت یعنی چی؟ 
دستای کوچیکش رو گرفتم و گفتم قلبِ پاک تو یه تکه از بهشته عزیز دلم . 
ادامه داد خدا تو بهشته مگه نه؟  یعنی این صدایی که از تو قلبم میاد صدای خداست؟ 
بغلش کردم و بوسیدمش گفتم آره عزیزِنازم آره 

این چه حرفی ست که در عالم بالاست بهشت؟ 
هرکجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت 
از درون سیه توست جهان چون دوزخ 
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت 
او ندانست که در ترک تمناست بهشت 
«صائب جان تبریزی:)»
  • همدم ماه

خواست تا چاره ی ناچار کند !

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ب.ظ

من که دیشب فوتبال ندیدم . یعنی همیشه به ندرت تلویزیون و حالا چه برسه به فوتبال میبینم. اما اخبار فوتبالی اینجوری رو دنبال میکنم . حقیقتا تا دو ساعت پیش  فکر میکردم ایران پنج تا گل به مراکش زده و مراکش صفر . امروز داشتم صبحانه می‌خوردم و اخبار فوتبال پخش میشد . گفتم مامان دیدی ایران ترکوند؟ مامانم میگه با اون گلی که خود مراکش به خودش زد ؟ میگم مامان خب اون چهارتای دیگه رو که خودش زد . یه لحظه خود تلویزیون هم به احترام حرفم سکوت پیشه کرد:|| الان هی دارم فکر میکنم آخه از کی شنیدم پنج تا ؟ حالا دوتاهم نه پنج تا:| اصلا همون بهتر که من فوتبال نگاه نکنم

ولی دلم واسه مراکش و اون بازیکن مراکشی سوخت

آمد زیر ابروش رو برداره ، چشمش رو کرد همینه نه؟


  • همدم ماه