افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بگو ممنون و تمومش کن بابا:/

يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۳ ب.ظ

من یه دوستی دارم هر وقت باهم حرف می‌زنیم از من تعریف می‌کنه مثلا بعضی از ویژگی های خوبمو یاد آوری می‌کنه بهم:/

حالا من در قهوه ای کردم خودم به درجه ای از عرفان رسیدم که تا خلاف اون ویژگی خوب رو به دوستم ثابت نکنم دست بردار نیستم:/ 

مثلا اولش هی میگم نه بابا تو خوب میبینی و فلان و از این حرفا ، بعدش تیر آخر رو میزنم و  یکی از هنرنمایی هام رو که دقیقا خلاف این ویژگی هست رو براش تعریف میکنم -_-  

فکر کنم همین الان هم با تعریف کردن این پست همین کار رو کردم -_- 🤦

ای خدا از دست خودم 😂 

  • همدم ماه

بیست سال و چند ساعت

جمعه, ۲۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۱ ب.ظ

امروز صبح که از خواب پا شدم حس کردم از یک مرز رد شده ام  ، بین خواب بیداری  خودم را دراز کشیده بر روی سواحل  یک جزیره ی کوچک  در میانه ی آبیِ اقیانوسی بی کران  دیدم .  تنها تفاوت این روز از زندگی ام با روز های دیگر همین بود ‌. این که باور کنم یک سال گذشته و من یک سیکل کم و بیش تکراری را پیموده ام  . اینکه در سکوت و بی خبری و خلوتم به خودم بگویم رسیدم به عدد کامل و مقدس زندگی ام . مثل همه ی سال های دیگر زندگی ام رسیدم به عددی که فکر میکردم آدم ها در آن سن خیلی بزرگند . 

+به راهِ بادیه رفتن ، بِه از نشستنِ باطل 

که گر مُراد نیابم ، به قدر وُسع بِکوشم 

(سعدی) 

  • همدم ماه

نمک

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۲ ب.ظ

 ما دیروز که رفتیم بیمارستان یه گروه قبل از ما رفته بودن . بعد به ما توصیه کرده بودن که موقع گروه بندی با اینترنی که اسمش بلاله هم گروه نشید چون خوب توضیح نمی‌ده :)) مثلا یه جا به دوستام گفته بود که بچه ها  این بخش نوزادان زیر چهار ماه بستری  شدن و احتمالا اینکه دچار عفونت بشن خیلی  زیاده و نباید وارد این بخش بشیم ، خب حالا بیاین بریم تو :)) 

خلاصه استاد  به ما گفت دو گروه بشین یه سری ها با بلال برن یه سری ها با آقای فلانی . همه بچه ها هی هر چهار قدم میرفتن پشت سر آقای فلانی وای میستادن:)) وای مثل این بچه های اول دبستانی بودیم،  حرکاتمون  یادم میاد خندم میگیره😂🤣

 استاد بهمون گفت چرا بلد نیستین گروه بندی بشین خو:/ بعد بلال گفت اینا تازه همو پیدا کردن دلشون نمیاد از هم جدا شن  :)) 

خیلی خیلی بانمک بود :)) من واقعا عاشق اسمش شدم:) )

  • همدم ماه

واقعنی دعوا بود:/

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۷ ب.ظ

امروز به خاطر درس آداب رفتیم بیمارستان تا با بخش های مختلف آشنا بشیم . 

اولین بخش ، اورژانس بود!  منتظر استاد بودیم که یهو دیدیم همراه یکی از بیمارا با نگهبان اورژانس شروع کردن تو سر و کله ی هم بزنن! صحنه ی وحشتناکی بود اولین دیدار ! جوری میزدن بهم که گفتم الان یکیشون ضربه مغزی میشه:/

استادمون بهمون گفت که این یه مسأله ی خیلی عادی تو بیمارستانه ، خصوصا تو بخش اورژانس و هم چنین اعصاب و روان   و حتی شیوه های فرار در این طور مواقع رو بهمون آموزش داد:))


  • همدم ماه

گر می روی بی حاصلی، گر می بَرندَت واصلی

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳ ب.ظ

می دانستم محسن آمدنی نیست. کسی که دنیا را دوست ندارد ، نمی‌توانی به زور نگه‌ش داری...

#سربلند

  • همدم ماه

وقتی نیچه گریست

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۵ ب.ظ

 

وقتی نیچه گریست را باید خواند ، تا تهش لبخندی از ته دل بزنیم . کتاب را که باز میکنیم  با دغدغه های دکتر برویر همراه می شویم ، از زیرکی فروید به وجد می آییم و  لجبازی های نیچه ، لج‌مان  را در می آورد . گاهی جسارت و آزادی لو سالومه را می خواهیم و گاهی مهارت  ماکس را در شطرنج بازی ، برای شرکت در شطرنج زندگی . در جلسات گفت و گو محور بین نیچه و برویر ، ما نفر سوم این جلسه می‌شویم و میبینیم که ما نیز همواره به نوعی گرفتار چنین افکاری هستیم و چقدر دلمان شنونده ای همدل می خواهد . 

 من این کتاب شگفت انگیز رو در برهه ای از زمان خوندم که دچار یه وسواس فکری تقریبا این شکلی  در مورد تفکر دیگران در مورد خودم بودم. چیزی که در مورد خیلی ها ممکنه صدق کنه . اینکه بعضی وقتا کوچک ترین حرکت و رفتار بقیه رو تو ذهنمون خیلی بزرگ میکنیم و مدت ها خودمون رو آزار می‌دیم .  البته قبل از خوندن این کتاب وسواسم رو با تلاش تقریبا ترک کرده بودم اما این کتاب خیلی کمک و قانعم  کرد.باعث شد لایه های وجودم رو زیر و رو کنم ، به حقایق درونم سری بزنم و زندگیم رو معنی دار تر کنم. و اینکه سعی کنم از «خویشتن خویش متولد بشم ». (ایش چقدر شعاری شدم:)) ) 

و نکته ی دیگه روند سخن درمانی تو این کتابه . خودم نمی‌دونم چرا در حین خود افشاگری حس خوبی دارم اما خیلی  ممکنه یکم بعدش پر از احساس خشم بشم نسبت به خودم و حتی  طرف مقابل . و این به خاطر اینه که یه بار از طرف صمیمی ترین دوستم تو این مورد ضربه خوردم. 

به هر حال به نظرم یکی از کتاب هایه که هر آدمی باید یک بار  تو زندگیش بخونه. من تا آخر کتاب رو با اشتیاق خوندم و اصلا خسته نشدم . جالبه که با اینکه یه کتاب فلسفی روانشناسیه ولی خیلی روانه و این از خصوصیت کتاب های اروین یالومه که با زبون ساده باهات حرف میزنه . 

در مورد احساسم به نیچه ، اینکه من شخصیت  نیچه‌ی داستان رو دوست داشتم و دلم میخواست ای کاش واقعا اون موقع ها یه روان درمانگری بود تا نیچه رو یکم  درمان کنه لااقل (حالا هر چند تو کتاب هم درمان نشد ) نیچه یه فرد حقیقت گرا  بود و به دنبال معنی زندگی ، که حتی به نظرم با نا امیدی و افکار خودکشی هم خیلی خوب تا میکرد و یالوم هم گفته که در واقع اون بود که احتمالا  پایه های روان درمانگری رو شکل داد.   وقتی نیچه گریه کرد  من لبخند زدم .   نابغه ای با کودکی سخت که به دلیل دریافت نکردن محبت درست از طرف زن های اطرافش دیدش نسبت به زن ها منفی شده بود و در برقراری ارتباط با اون ها مشکل داشت و به انزوا روی آورده بود . یکی از دلایل بی دین شدنش هم طبق تحقیقاتی که از بعضی منابع کردم سخت گیری هایی که در کودکی بهش شده و همچین تحریف و افراط و تفریط  در دین مسیحیت بود .  با وجود این ها، آدم مقید و با اخلاقی بود به هر حال . 

جملات ماندگار : (اکثر جملات از نیچه است)

#۱کنار آمدن با بی اعتباری و بدنامی ، ساده تر از کنار آمدن با عذاب وجدان است . 

#۲تا زنده ای زندگی کن ! اگر زندگی ات را به کمال دریابی ، وحشت مرگ از بین خواهد رفت .

#۳اگر همه ی دوستان خالصانه سخن می گفتند ، شاهد زندگی پربار تر و اصیل تری بودیم. 

#۴حالت خودبینی ، دارای زوایای تیز و خشن است و زشتی ، تند مزاجی، خودپسندی و دلتنگی را به ذهن می آورد . 

#۵ایا کاری مقدس تر از خود شناسی سراغ دارید ؟ بدون حقیقت چگونه می توان فهمید کیستیم و چیستیم ؟ 

#۶به جای تلاش برای کوبیدن افراد ، بهتر است چیزی از آن ها بیاموزید

#۷ هر مصیبتی _ حتی رویارویی با خودِ اهریمن _ مرا قوی تر می کند . 

#۸ تا زنده ای بار ها باید بمیری . 

#۹ خوب زندگی کردن یعنی آنچه را ضروری است اراده کنی و سپس آنچه را اراده کرده ای دوست بداری . 

#۱۰ گرچه نمی توانیم از سرنوشت بگریزیم ، ولی باید با آن درگیر شویم ، باید پیشامد سرنوشتمان را اراده کنیم  و به تقدیرمان عشق بورزیم . 

#۱۱ من رویای عشقی را در سر می پرورانم که چیزی بیش از اشتیاق دو تن برای تصاحب یکدیگر است . ( اینو نیچه گفته ببینین چه قشنگ ، مطمئنم اگه عشقش پذیرفته میشد یه عاشق بی نظیر میشد  ) 

#۱۲ اگر موقعیت ناچیز خویش را ، از منظر کلاف پیچیده ی زندگی هایمان ببینیم و آن را جزئی از زندگانی نسل بشر و‌سیر تکامل آگاهی بدانیم ، مسلما اهمیت خود را از دست خواهد داد . 

  • همدم ماه

آزادی

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ب.ظ

یه استاد اناتومی داریم خیلی گُله، یه پارچه آقا ، مودب ، آراسته و با وقار . مهم تر از این ها جوری درس میده که همونجا سر کلاس یاد میگیری ، شمرده شمرده و با آرامش . از بهترین استاد های دانشگاه مون . این استاد ما حضور غیاب نمیکنه هیچ وقت . و جالبه که سر کلاس هاش فقط کمتر از یک سوم بچه ها حاضر میشن  و بقیه به همین دلیل که حاضر غایب نمیکنه کلاس رو به بند کفششون هم نمیگیرن. 

خواستم بگم اینم نتیجه ی آزادی ! اگه جنبه داشتیم اوضاع بهتر از اینا بود... 

  • همدم ماه

قانون تعادل

سه شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ

نه درشت بمان 

و نه چندان صعود کن که از دید خارج شوی

بهترین منظره ی گیتی در ارتفاعی میانِ این دو است !

#وقتی نیچه گریست 

  • همدم ماه

اردو کنار بچه ها

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۷ ب.ظ

رفته بودم مثلا فشار خون بگیرم:)) 

اما عوضش کلی رنگ بازی کردیم ، برای بچه ها شعر خواندیم ، نقاشی کشیدیم و عکس های قشنگ گرفتیم . 

یکی از این بچه کوچولو ها وقتی داشت با بچه کوچولو های دیگر بازی میکرد پایش لیز خورد و تالپی افتاد روی زمین سیمانی حیاط مدرسه. گریه کرد . دویدم بغلش کردم و بینی کوچکش را که خراش برداشتن بود ناز کردم . بعد همانطور که بغلم بود و داشت گریه میکرد  بردمش کنار شیر آب و دست و صورتش را شستم . 

با بچه ها بچگانه حرف میزدم و یاد سارا می افتادم که عاشق بازی کردن و بچه‌گانه حرف زدن با بچه هاست . 

یکی دیگر از این کوچولوها بهم  گفت خانم معلم یکی دیگر گفت خاله 

ذوق مرگ شدم . داشتم درب کلاس ششمی ها را رنگ بنفش!  میزدم  که یکی از پسر بچه ها آمد و گفت چرا داری در ما رو صورتی ! میکنی؟ صورتی دخترونه است:)) 

خندیدم گفتم چه رنگی دوست داری ؟ گفت نارنجی کن ، نه اصلا آبی کن گفتم آبی که قبلاً  بود  گفت خب قرمز کن فقط صورتی نکن :))  گفتم پرسپولیسی؟ گفت نه،  استقلالم:)) 

آخرش هم درب را همان بنفشی که به قول او صورتی بود زدم. بعد صدایش زدم و گفتم چطوره؟ صورتش را کج کرد و گفت خوبه خوبه:) می‌دانستم صورتی دوست ندارد  می دانستم زیاد خوب رنگ نزده ام ولی گفت  خوب است ،خوب است تا خوشحال شوم ، شما بودید عاشقش نمی شدید ؟ 

خیلی خوش گذشت  فقط ای کاش لباس زاپاس می‌بردم تا هر لحظه نگران رنگی شدن لباسهایم نباشم و  با خیال راحت در دنیای رنگی بچه ها غرق میشدم . ولی آخرش هم  کلی رنگ پاشید به مقنعه ام :)) 

  • همدم ماه

ای دمِ صبح چه داری خبر از مَقدم دوست ؟

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

امروز خوشحالم . خیلی خوشحال . نمی دانم چرا ؟ بعد از امتحان ایمنو الهه گفت چقدر شاد و سرحال به نظر میای . برایم مهم نبود امتحان را چه کرده‌ام. امروز قرار بود عاطفه و فاطمه و مهدیه و محدثه و یگانه و سحر ، دوستان دوران دبیرستانم را ببینم. عاطفه چندتا فیلم از دوم دبیرستان که بعد از امتحانات پایان ترم از مسخره بازی های مان ثبت کرده بودیم نشانمان داد .  فاطمه رو کرد به من گفت چه قیافه ی بچه گانه ای داشته ای . گفتم الان چی ؟ الان بزرگ شدم؟ گفت آره :))  درون فیلم داشتم بچه ها را معرفی میکردم و میگفتم اینجانب فلانی هست! عاطفه توی فیلم میخندید و می‌گفت اینجانب را برای معرفی خودمان به کار می‌بریم دیوانه:)) ولی من همچنان مصمم  تا پایان فیلم تمام دوست هایم را با پیشوند اینجانب معرفی کردم و کلی هم مسخره بازی در آوردم . بیشتر ساعات دیدارمان به تجدید خاطره هایمان و ثبت خاطره های دخترانه ی جدید  گذشت. هر ترم معمولا یک قرار اینجوری میگذاریم و تلخ و شیرین گذشته و حال را روی شیشه ی احساساتمان «ها» میکنیم .  کلی عکس گرفتیم باهم . توی یکی از عکس ها خیلی بد افتادم. به فاطمه گفتم میبینی تو رو خدا ؟ وقتی با چادر در حالت ایستاده عکس میگیرم شبیه مکعب مستطیل می افتم . بعدش هم دوتایی زدیم زیر خنده. سحر آمد جلو که مثلا چادرم را مرتب  کند . دو پر چادرم را گرفت  و دور کمرم چرخاند و گفت اینجوری بگیر تا عکس بگیرم :)) گفتم دستت درد نکند عملا تبدیل به یک استوانه ی دراز شدم :)) 

چقدر بابت داشتن دوست هایم و دوست داشتنشان خوشحالم .  منت خدای را عز و جل:) 

راستی عزیزِ من ، که این روز ها جایت خیلی خالی‌ست ، من،  اینجاب« تو را » خیلی دوست دارم . اصلا میخواهم تا آخر عمر تو را با پیشوند «اینجانب تو» معرفی کنم . من و تو که نداریم ، داریم ؟ :) 

  • همدم ماه