افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

۱۹ مطلب با موضوع «روزنگاری» ثبت شده است

ای دمِ صبح چه داری خبر از مَقدم دوست ؟

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

امروز خوشحالم . خیلی خوشحال . نمی دانم چرا ؟ بعد از امتحان ایمنو الهه گفت چقدر شاد و سرحال به نظر میای . برایم مهم نبود امتحان را چه کرده‌ام. امروز قرار بود عاطفه و فاطمه و مهدیه و محدثه و یگانه و سحر ، دوستان دوران دبیرستانم را ببینم. عاطفه چندتا فیلم از دوم دبیرستان که بعد از امتحانات پایان ترم از مسخره بازی های مان ثبت کرده بودیم نشانمان داد .  فاطمه رو کرد به من گفت چه قیافه ی بچه گانه ای داشته ای . گفتم الان چی ؟ الان بزرگ شدم؟ گفت آره :))  درون فیلم داشتم بچه ها را معرفی میکردم و میگفتم اینجانب فلانی هست! عاطفه توی فیلم میخندید و می‌گفت اینجانب را برای معرفی خودمان به کار می‌بریم دیوانه:)) ولی من همچنان مصمم  تا پایان فیلم تمام دوست هایم را با پیشوند اینجانب معرفی کردم و کلی هم مسخره بازی در آوردم . بیشتر ساعات دیدارمان به تجدید خاطره هایمان و ثبت خاطره های دخترانه ی جدید  گذشت. هر ترم معمولا یک قرار اینجوری میگذاریم و تلخ و شیرین گذشته و حال را روی شیشه ی احساساتمان «ها» میکنیم .  کلی عکس گرفتیم باهم . توی یکی از عکس ها خیلی بد افتادم. به فاطمه گفتم میبینی تو رو خدا ؟ وقتی با چادر در حالت ایستاده عکس میگیرم شبیه مکعب مستطیل می افتم . بعدش هم دوتایی زدیم زیر خنده. سحر آمد جلو که مثلا چادرم را مرتب  کند . دو پر چادرم را گرفت  و دور کمرم چرخاند و گفت اینجوری بگیر تا عکس بگیرم :)) گفتم دستت درد نکند عملا تبدیل به یک استوانه ی دراز شدم :)) 

چقدر بابت داشتن دوست هایم و دوست داشتنشان خوشحالم .  منت خدای را عز و جل:) 

راستی عزیزِ من ، که این روز ها جایت خیلی خالی‌ست ، من،  اینجاب« تو را » خیلی دوست دارم . اصلا میخواهم تا آخر عمر تو را با پیشوند «اینجانب تو» معرفی کنم . من و تو که نداریم ، داریم ؟ :) 

  • همدم ماه

چنین است رسم سرای درشت....

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۴۲ ق.ظ

۱.یکی از معجزه های این ترممون اینه که یک ماه و هشت روز از ترم گذشته و ما هنوز کلاس های تربیت بدنی دو رو نرفتیم . «خ» هر ساعتی رو با استاد هماهنگ میکنه یا سالن پره یا با درس هامون تداخل داره . و خب چون اون تجربه ی گرفتگی عضلانی بعد از تربیت بدنی ترم گذشته و  اون زمین خوردن  در اون مسابقه ی دو کذایی که استاد برای دست گرمی گذاشته بود و تا دو هفته مامانم گیر داده بود که من به خاطر این سقوط عُظمی  لَنگ! میزنم  هرگز از لوح خاطرم محو نمی شه ، تاخیر در شروع این درس شیرین برام اتفاقی بس گواراست! 

با وجود همه ی این ها دلم هنوز هم ورزش رو درس شیرین و خوش حال کننده ی دوران دبستان می‌دونه :) 

۲. ترم اول بچه ها تا می‌تونستن تعطیلی و فرجه می آفریدند و آموزش دانشکده و معاونت دانشگاه در راستای این حماسه آفرینی های خود جوش ، جلسه های توجیهی و تنبیهی برامون تشکیل می داد و حتی ترم دوم تا آخرین لحظه تهدیدمون میکرد که به خاطر تعطیل کردن کلاس ها ! دو نمره از هر درسی کم میکنند و بیس معدلمون میشه هجده! 

حالا این ترم ، کل دانشگاه قراره از هشتم تا هجدهم برن سفر و همه ی کلاس ها رو کنسل کردن . اما ما ، ما طی تصمیمی کبری قرار شده که هشتم تا هجدهم یک تنه ، جور نخشیکدن خون دانشگاه رو بکشیم و بیایم دانشگاه ! امروز استاد بیوشیمی وقتی درس رو تموم کرد گفت جلسه ی بعدی بعد از تعطیلات! چشم همه گرد شد . گفتیم کدوم تعطیلات؟ استاد گفت ما هم با بقیه دانشگاه قراره بریم دَدَر دودور(درسته؟:)) ) 

بچه ها همه با افتخار گفتند : استاد ! ما تعطیل نمی‌کنیم 😎

استاد گفت خب نکنید ! ما تعطیل می کنیم ! ⁦✌️⁩

گویا اکثر استاد های ما هم خوابگاهی هستن  😌 (اکثرا اینجا مقیمن و برای یه شهر دیگه ان)

وقتی این سخن به گوش چنگیز ( با توجه به حاشیه های پیش اومده تصمیم گرفته بودم در مورد چنگیز حرفی نزنم😒 تو رو خدا بیخیال!  ) خب داشتم میگفتم وقتی این سخن به گوش چنگیز رسید گل از گلش شکفت و قراره که با استاد های دروس عمومی نیز هماهنگ کنه تا کاملا جریان خون دانشگاه در این ده روز متوقف بشه . تا چه پیش آید . 

۳. کتاب جز از کل رو امروز تموم کردم . چندتا کتاب دیگه رو هم تابستون خونده بودم ولی چیزی ننوشتم در موردشون ، ایشالله به زودی :) 

۴. به خاطر وجود مبارک ! درس انقلاب اسلامی هم که شده باید این ترم انقلابی رو که گفته بودم به ثمر برسونم! مادرِ حسن تعلیل:دی 

۵. عاشق استاد تاریخ تحلیلی صدر اسلاممون هستم ، خاکی ، فروتن و با نمک . 

در کنار تاریخ سعی می کنه بهداشت روان و اخلاق رو هم بهمون یاد بده . 

۶. عنوان هم ربط چندانی به متن نداشت . فقط من و سارا چند روز داشتیم در موردش بحث فلسفی  میکردیم .  مخصوصا  روی اصطلاح زین به پشت و پشت به زین کلیک کرده بودیم .  گفتیم پشت به زین که یعنی سوار بر زین اسب قدرت شویم و بتازیم اما زین به پشت یعنی چی ؟  «‌ گاهی طبیعت قوانینی دارد که نمی شود در برابرشان ایستاد !» گاهی مجبوری این اسب زخمی رو نوازش کنی و زین‌ش رو تا یه جاهایی پشت کمرت حمل کنی . 

  • همدم ماه

صد گل و صد ستاره املات غلط نداره:))

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ق.ظ

آدم باید یه خواهر  کوچولوی هشت ساله ی بازیگوش  داشته باشه که برای مسال با پیژنهاد های ویجه و با نمکش کلاص هشت سُبه فردا و کوییز های پشت بندش رو از یادش ببره و اهوالش  رو خوب کنه😅 

  • همدم ماه

اینا کتاب هایی که قراره تابستون بخونم هست . 

منتظر بودم یه مناسبتی بشه و سی بوک تخفیف بزنه اما دیدم اگر یکم دیگه منتظر بمونم قیمت کتاب ها دوبرابر تخفیفش روش کشیده میشه:|

مامانم میدونه یکی از قشنگ ترین حالت های زندگیم وقتی هست که کتاب هام می رسن . اون موقع همون لحظه تا چند ساعت انقدر مهربون و خوش اخلاق میشم که تو خونه همه کف میکنن :))

سه تاش خارجی و سه تاش ایرانی . 

نون والقلم جلال ال احمد رو سوم دبیرستان گرفتم و هر کاری کردم نتونستم بخونم! هم موضوعش طنزِ سنگینی بود هم قلمش .

ببینم امسال میتونم بخونمش یا نه :)

اروین د یالوم میگه :«گاهی بهتر است بعضی چیز ها را ذخیره کنیم و در زمانی مساعد در آینده به آن ها بازگردیم»😉

چنین گفت زرتشت رو عشقی گرفتم ! یعنی یه حسی بهم میگه کتاب قشنگیه :) زرتشت و نیچه:) 

جنگجوی عشق رو هوپ فول عزیزم پیشنهاد داده و موضوعش رو دوست دارم . جلد و صحافی اش رو هم دوست دارم  

جز از کل که دیگه انقدر ازش گفتم که :)) نمیدونم کی شروع کنم بخونمش اما شاید اواسط شهریور 

بیوتن که ادامه ی ارمیاست :) و آریانای عزیزم پیشنهادش داده به همراه داستان سیستان که سفرنامه است . فردا درمان شو پنهاور رو که به خاطر امتحانای سه نقطه نتونستم تموم کنم تموم میکنم و بعدش با بیوتن شروع میکنم تابستون رو :)

دو جلد سلام بر ابراهیم که جناب دچار پیشنهاد دادن و ماه رمضون تهیه اش کردم و جلد اول رو تا حدودی خوندم و مجموعه خاطرات شهید ابراهیم هادی هست و میتونم بگم خوندنشون غبطه آوره :) بعضی خاطراتشون خیلی بانمک بود :)

از برنامه های دیگه ی تابستونم تماشای فیلم هست . 

میتونم اینا رو نام ببرم  

۱_"Something the Lord Made" یا "مقصد"

۲_ wonder

۳_

۴_خیلی دور خیلی نزدیک 

۵_درخشش ابدی یک ذهن پاک

۶_سندرم و یک قرن

۷_چیزی که خدا خلق کرده

۸_

۹_بیداری ها 

۱۰_پزشک اورژانس
۱۱_وقتی نیچه گریست
۱۲_
۱۳_پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته 
۱۴_در آستانه ی هفده سالگی 
۱۵_خدایا تو بزرگی
۱۶_پدر خوانده
۱۷_عامه پسند
۱۸_ده چیز تو که من ازشون بدم میاد
۱۹_آنی هال
شما هم نفری یه فیلم قشنگ میشه لطفا بهم معرفی میکنید؟🤗 
از برنامه های دیگه میتونم به گوش دادن به سخنرانی های استاد رائفی پور اشاره کنم . 
و دوست دارم نقاشی رو حرفه ای دنبال کنم . من تا حالا کلاس نقاشی نرفتم یه بار رفتم فنی حرفه ای و تو کلاس های نقاشی و هنرش چند جلسه شرکت کردم . یادمه که استادش بهم گفت که تو این زمینه استعداد دارم و ادامه بدمش اما نشد . این نقاشی با گواشه فکر کنم روی سفال که  اونجا کشیدم 👇

البته واسه پنج سال پیشه. خیلی کر و کثیف شده . خاک گرفته بود خواستم پاکش کنم حواسم نبود پارچه نم داشت رنگ‌اش پاشید-_- در واقع باید یه لایه ی اسپره ی براق کننده بهش میزدم که نزدم:|
اون پایین هاش رو هم محیا خانم با خودکار خط خطی کرده-_- الان دیدم حرص خوردم:|
این چشم ها رم موقع کدوم امتحان کشیدم یادم نمیاد 
ها یادم اومد موقع بیوشیمی😂
از دیگر هنر های دوران راهنمایی که بودم میتونم به گلسازی اشاره کنم 👇

تقریبا واسه چهار پنج سال پیشه البته که خیلی از هم گسیخته و خراب شده😀 اما خب میخواستم اگه بشه این تابستون گل سازی رو هم ادامه بدم💪 
اوووم از برنامه های دیگه گواهی نامه گرفتنه . احتمالا فردا میرم ثبت نام میکنم . 
دلم میخواد با سارا برنامه ریزی کنیم و مقاله هم بنویسیم واسه کارهای پژوهشی دانشگاه. 
در مورد لوپ رنگین کمانی هم یه ایده از آقا هاتف‌ه. یه شیوه ی برنامه ریزیه . برای توضیحات بیشتر به پست خودشون مراجعه کنید :)
در واقع این ایده مثل همین تم‌ی میمونه که الی واسه امسال خودش انتخاب کرده . یعنی به خودم قول انجام کاری رو نمی دم مگه اینکه حتما انجامش بدم😉
  • همدم ماه

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی‌ست...

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ب.ظ

امروز که روز اخر سال اول بود میایم از اول شروع میکنیم و از همون موقع ثبت نام . که آقاهه موقع گرفتن کپی شناسنامه ام لبخند زد و گفت خوش اومدی به شهرمون و من لبخند زدم و گفتم  ساکن همین‌شهرم . از اون آخر ثبت نام که بهم یه بروشور از جاهای دیدنی شهر دانشجویی! دادن و تازه سوغاتی هم بهم دادن ولی خب من بازم مال همین شهر بودم اما روشو بالا نیاوردم:))  از آشنا شدنم با دختری مشهدی به اسم اسما که وقتی فهمیدم همکلاسی هستیم خوشحال شدم 

از روز اول دانشگاه و ساعت شیش و نیم رفتن !!:)) کله ی سحر روز دوازدهم مهر ! 

شروع اولین کلاسم توی دوازدهم مهر با درس جنین شناسی! و پرسش استاد از درس به اون عجیب غریبی توی همون روز و از قضا پرسیدن آخرین سوال از من و بلد نبودنم ! (البته هیچکی هم بلد نبود:|)   و آشنای با سارا که مسببش همین سوال بود! شاید

که کلاس که تموم شد یه دختر ریز نقش و با نمک  که بعداً  فهمیدم ساراست اسمش بهم گفت تو فلانی هستی؟ گفتم آره و خوشحال شد و گفت خوشحالم که تنها نیستم 

من و سارا  باهم فرق داشتیم هم از نظر پوشش هم از نظر اخلاق! سارا خیلی اجتماعی تر از من بود . من حتی خجالت می‌کشیدم با همکلاسی های دخترم راحت حرف بزنم و ازشون سوال بپرسم . اما سارا همون روز اول با همه اشون دوست شده بودو  شماره ی نصفشون رو گرفته بود ! اما من تا چند ماه اول فقط یه شماره از سارا داشتم و یکی از منصوره . 

از چند روز بعدش که یه پسر  سیبیلو چهار شونه اومد و گفت خانوما آقایون ! از این به بعد من رییسم شیرفهم شد؟ 

که بعد من و سارا اسمش رو گذاشتیم چنگیز ! 

از اینکه روز بعدش چنگیز تو تلگرام یه گروه زد و به دخترا گفت هر کی شماره ی هر کی رو داره بیاردش تو گروه 

که من رو سارا آورد و من منصوره رو ! 

و من نمی‌دونستم که منصوره اسمش رو تو تلگرام ابراهیم ثبت کرده! و وقتی  آوردمش تو گروه شروع کرد بد و بیراه بگه که اینجا کجاست منو آوردی و بعدش از گروه لفت داد و رفت ! که خیلی ناراحت شدم

و بعد روز بعد موقع حاضر غایب کردن استاد بچه ها فهمیدن ابراهیم همون منصوره بوده:)) 

و اما من که اسمم تو تلگرام بود استرپتومایسز! و تا یه هفته بچه ها دنبال این می‌ گشتند که ببینن استرپتومایسز کیه! که ابراهیم مشهور مذکور رو آورد تو گروه!

از دعوای بچه ها تو گروه و منهدم شدن گروه تلگرامی و کانال زدن چنگیز ! 

و بعد دوباره گروه ساخت و گفت دعوا نمک کلاسه ولی با هم دوست باشید-_- 

از جزوه های اشتباهی که گرفتم 

از اینکه ترم اول از خیلی از همکلاسی هام خوشم نمیومد اما آخرای ترم اسمشون رو تو دفترم نوشتم و جلوی اسمشون ویژگی های مثبت هر کدوم رو نوشتم و گفتم ببین ؟ باید خوشحال باشی که دوستات هر کدوم این ویژگی های خوب رو دارن و میتونی ازشون یاد بگیری 

از آشنایی با زینب و فاطمه که ترم چهار بودن و من خوشحال از اینکه با ترم بالایی ها دوست شدم:) 

از ترکی حرف زدن با فاطمه که ترک بود :)) و ساغول و حالون یاخچیدی گفتن هام وقتی میدیمش

از عضو شدن تو انجمن کتاب خونی دانشگاه و خوندن کتاب دروغ گویی روی مبل پا به پا شون  

از میانترم آناتومی که اولین تجربه ی امتحان دانشگاه بود و از روانشناسی و رشیدی که بعد از اون افتضاح که به بار آورد دیگه نوکش چیده شد و از لاکش بیرون نیومده تا الان 

از ابروخفنی که خیلی خفن بود و لکوتی که ترم اول ازدواج کرد  

از استاد ادبیات که از من و سارا در مورد شهرمون سوالای اختصاصی میپرسید و تو هر جلسه می‌گفت شما مال همین شهرین مگه نه ؟ 

از پرسیدن سوال برداشت انگور شهر در چه تاریخی انجام میشه و ضایع شدن من ! از اینکه یه جمله از کتاب رو گیر داده بود که من حتما به زبون محلی بخونمش و من هم خجالت می‌کشیدم جلوی پسرا هم درست و حسابی بلد نبودم تلفظ هاش رو 

از اینکه یکی از پسرای کلاس وقتی سلام کرد من و سارا جوابش رو ندادیم و بعدش عذاب وجدان گرفتیم 

و از سلام هایی که هنوز که هنوزه مثل چیز سرمون رو میندازم پایین و رد و میشیم و رومون نمیشه بگیم ! 

از دکتر مهندس که واسه اولین بار که باهاش حرف زدم و دیدم تنها تو کلاس نشسته و گفتم آقای دکتر مهندس کلاس نداریم امروز و گفت خودم می‌دونم! و من حسابی ضایع شدم و خجالت کشیدم 

و دومین حرف زدنی که این دفعه خودش ازم پرسید کلاس داریم و من گفتم بله داریم و اخرین حرف زدنمون بود ! 

از فرجه های زیاد و طولانی از حد که من و سارا با وجود اینکه کسی نبود از سر اجبار میومدیم و کلاس تشکیل می‌دادیم ! و آخرش هم هیچ اتفاقی نیفتاد و اومده و نیومده یه نمره گرفتن! 

از دعوای  چنگیز و ابرو خفن  سر نمایندگی و از رای من که نوشته بودم هیچ کدام ! 

از کلاس های تغذیه که استادش با تکیه کلام های اعصاب خورد کنش می‌رفت رو اعصابمون و تا چند هفته پیش سوژه ی بچه ها بود 

از ترم دوم که بچه ها سر میان ترم دادن و ندادن دعوا می‌کردن و همه با خرخون کلاس که یواشکی رفته بود آموزش و به رییس آموزش گفته بود ما امتحان میخوایم یالاااا چپ افتاده بودن و مسخرش میکردن 

از قرار هایی که با صمیمی ترین دوست دبیرستانم " زهرا "که اصفهان قبول شده بود تو دانشگاه میذاشتم و از آشنایی با نگار توی کتابخونه که کنکوری بود 

از ذوق واسه رفتن به مراکز بهداشت روستا و شهر واسه درس آداب و بعدش خوردن تو ذوقمون که وایستادیم و گوش کردیم فقط!

از ذوق واسه روپوش سفید و سلفی بچه ها ! و کلاس های آزمایشگاه فیزیولوژی که باعث میشد دوشنبه ی بچه ها با استوری های خون و الکتروکاردیوگرام و دستگاه اسپیرومتر و فشارسنج پر بشه 

از خوشحال شدنم واسه نمره ی چهارده و دوازده واسه بعضی درسام و جو گیر شدن واسه برداشتن ترم تابستونی و تموم کردن زودتر علوم پایه 

از اینکه اوایل ترم اول به ترم دومی هامون پز میدادیم و می‌گفتیم ما شیوه ی نوین هستیم و شیش و نیم ساله! و با شما که هفت ساله این همزمان فارغ التحصیل میشم

از خوردن تو ذوقمون که آموزش واسه جلوگیری از این تداخل تصمیم گرفت نوین هفت ساله بشیم و گفت خودتون رو بکشید هم علوم پایه براتون دو نیم ساله ! 

از ناراحت شدنمون سر این موضوع و شورش کردن بچه ها به آموزش 

از اومدن بچه های تکمیل ظرفیت و پیدا کردن دوستای جدید 

و آشنایی من با دختر کرد ترکی که اسمش صدف بود و الان یکی از بهترین دوستامه 

از قهر کردن آخر ترم استاد اپیدمیولوژی و جزوه ندادن بهمون 

و از سخت گیری های استاد زبان و مشقای زبانی که استرس اینکه حالا کی رو صدا میزنه حلش کنه و صلوات فرستادنامون!

و ثبت نام توی کلاس زبانی که منهدم شد و مثل همیشه تا آخر ادامه اش ندادم 

از سالن تشریحی که تا الان نرفتیم ! که وقتی چنگیز گفت فردا روپوش بیارید که میریم سر جنازه همه خوشحال شدن! 

ولی استاد به جاش بردمون سالن مولاژ! و گفت فعلا نیازی نیست جنازه ببینید !

و از کلاس های خواب آور  اندیشه ی اسلامی دو که استادش فکر میکرد با نمکه :)) 

و از ساعت هایی که به سرعت باد گذشت و سپری شد 

و  آخرین امتحان های سال اول و امتحان سخت روانشناسی که یادگاری از ترم قبل بود و از هنوز نزدن نمره ی روانشناسی و لنگ در هوا موندنش تا به الان!

و پایان امتحانات  با اژدهای ترسناکش! که فیزیولوژی بود و امروز دادیم ! و ندونستیم خوشحال باشیم که بالاخره امتحانا شرش کنده شد و تموم شد یا ناراحت باشیم از ده صفحه سوال فیزیو که بچه های دارومون بیست نفرشون افتادن و ترم بالایی هامون هم حتی ! 

و بالا خره خوب و بد ، شیرین و  تلخ  

سلام تابستونِ عزیزم سلام ✋

  • همدم ماه

یه خدا قوت میگم به همه ی کنکوری هایی که امروز راحت شدن و فعلا  از هفت دولت آزاد شدن:دی و یه خدا قوت هم به کنکوری های تجربی 

از ته دلم از خدا میخوام که به اونچه که صلاحتونه و میخواید برسید ان شاءالله 💓💓

من هنوز تا یکشنبه امتحان دارم خوشبحالتون:دی

بعد از کنکور تابستون خوبی داشته باشید و به وعده هایی که موقع درس خوندن به خودتون میداد عمل کنید، مثل من نباشید من روزهای بعد از کنکور تا لنگ  ظهر خواب بودم بعدش هم همش تو سایت کانون کامنتای بچه ها در مورد کنکور رو میخوندم و تخمین رتبه میزدم یعنی روزی نبود که درصد هام رو وارد نکنم و تخمین رتبه نزنم کل تابستونم به این شکل تباه شد 🤦 کلا آدم خود آزاری بودم  😌 بماند که چقدر موقع درس خوندن برا تابستون برنامه  ریزی میکردم . برنامه های تابستونم کاملتر از برنامه های درسیم بود:))

اضافه شد:|

آقا فهمیدم معنی اون واژه چی میشه با تشکر از همه آگاه کنندگان 🤦

+ بعد از چند ساعت اضافه شد  : من نمی‌خواستم کامنتا این پست رو ببندم اومدم از حالت بدون تایید درش بیارم بسته شده-_- خلاصه که ببخشید . با تشکر از تیکی 

😅

  • همدم ماه

اسفناج باشیم یا نباشیم ؟ چرا ؟

دوشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۰ ب.ظ

آیا می دانستید اسفناج منبع خوبی از نظر کلسیم می باشد اما به دلیل وجود  اگزالیک اسید در آن فقط پنج درصد از کلسیمش جذب می شود؟ 

آیا می دانستید اسفناج سرشار از آهن می باشد اما باز هم به دلیل وجود اگزالیک اسید در آن فقط مقدار کمی از آهنش جذب می شود؟ 

 آیا می دانستید مصرف همزمان کلسیم و آهن سبب مهار جذب آهن می شود ؟

# عجب چیزیه این اسفناج یه تنه همه اصول تغذیه رو زیر سوال برد:| 

# اسفناج نباشیم

#نه به اصول تغذیه _نه به این همه تناقص _ نه به سی صفحه ی مانده ی نخوانده_ نه به امتحان صد سوالی :| 

#چند صفحه ی دیگر از جزوه ی تغذیه اش را خط خطی میکند :|

#نههههه

#اگزالیک اسید وجودمون رو تنظیم کنیم 

  • همدم ماه

بیست های خدا بیامرز !

شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۲ ب.ظ

یکی از سخت ترین روز های نود و هفتم هم تعلق میگیره به امروز . امتحان فیزیو قلبی که تازه فقط سه فصلش بود:| و دو فصل پایانی که سخت ترین قسمتشه مونده برا پایان ترم . 

نمی‌دونم چند میشم ولی غلط دارم . وقتی استاد داشت امروز بعد از امتحان  تنفس رو درس میداد همش داشتم به غلط هام فکر میکردم و خب طبیعتاً هیچی از درس به این مهمی  نفهمیدم. نمی‌دونم چرا برا بقیه غزل میخونم که حالِت رو با فکر کردن به گذشته ای به هیچ عنوان  بر نمی‌گرده و نمیتونی دست کاریش کنی  از دست نده و بعد خودم اینقدر توی این مردابِ سیاه غرق میشم . نمیشه به گذشته فکر نکرد . ولی باید تمرین کرد . باید شنا کردن در جهت حال رو تمرین کرد . شنا که بلد نباشی غرق میشی . 
از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر کلاس بودم و بعد در حالی که از شدت  بی حالی  توان راه رفتن نداشتم بابام اومد دنبالم و اولین سوالی که پرسید این بود که امتحان بیست میشی یا چی؟ :|||| نه ،  نه خسته ای نه چیزی سریع می‌پرسه چند میشی :(( نمی‌دونم چرا پدرم فکر می‌کنه اینجا دبیرستانه و بعد از هر امتحان به سبک سابق سعی فراوان برای فهمیدن نمرات من و اصرار فراوان بر نوزده و بیست شدن داره-_- 
و خب حقیقتش اینه که اگه بچه ی خوبی باشم و خوب درس بخونم و استاد هم مثل من بچه خوبی باشه ،  خوب میشم . مثلا بگم براتون که بیوشیمی که این همه ناله کردم سرش که سخته و فلان و قاطی میکنم  رو با یه غلط از سی تا تست ، نه و هفتاد شدم از ده نمره 😀  ولی خب این میانترما که ما دادیم در برابر پایان ترم هایی که قراره بدیم هیچی نیست. 
واقعا حالا اون همه بیست و نوزده دبیرستان و راهنمایی(توووف به ریا:-)) ) به چه دردم خورد؟-_- نه خداییش کجای زندگیم به دردم خورد؟ 
حالا این ترم که قسمت نشد «پچ آدامز» باشیم و بچه خر خون کلاس نباشیم اما نمراتمون خیلی خفن باشه ایشالله از ترم بعد مگه نه؟:))
چهارشنبه ی هفته ی قبل guys سر کلاس زبان از استاد خواهش کردن تا این چند جلسه ی باقی مانده رو فشرده کنه و بیخیال کلاس های هفته ی آینده ، که این هفته باشه بشه ، اما استاد زیر بار نرفت  و ضمن این زیر بار نرفتن و کلاس فوق نذاشتن بهمون نصیحت وارانه گفت که دانشجو ام دانشجو های قدیم! ما هم دانشجو بودیم شما هم دانشجویین! ما خودمون رو میکشتیم که سر کلاس حاضر باشیم و غیبت نکنیم و یه چیزی یاد بگیریم اما الان ! بعدش اضافه آره جونم براتون بگه موقع ما فرجه و این قرتی بازیا که مد نبود سال به سال یه هفته فوق فوقش می‌رفتیم یه سر به ننه بابامون می‌زدیم و بر می‌گشتیم . نه مثه شما که دو هفته از سر ترم میزنید دو هفته از قبل از عید ، دو هفته بعد از عید الانم که میخواهید دو هفته زودتر جمع کنید برین 😒 
یهو یکی از پسرا از ته کلاس داد زد گفت استاد اون موقع ها وسیله ی نقلیه نبوده وگرنه که هه😎
اینجا بود که استاد شلنگ آب رو برداشت و پسر همکلاسی مون رو شست و گفت یه جوری میگی وسیله نقلیه نبوده انگار دارم از دوران ساسانیان برات حرف میزنم و ما ها با الاغ رفت و آمد میکردیم :)))😡
خلاصه اینکه guys خنده کنان این پند استاد رو از یه گوش شنیدن و از یه گوش در کردن  ودر نتیجه فرجه های  دوستان عملا از فردا شروع میشه و من و سارا مثل همیشه تنها طفلان حاضر در دانشگاه هستیم . البته سه تا پسر همشهری هم داریم که از اون سه تا یکیشون که از گفتن اسم مستعارش حتی معذورم !در حالت عادی از پنج شش  روزی که باید بیایم دانشگاه دو روزش رو میاد و تازه کلاس های هشت صبح رو هم که اصلا و ابدا نمیاد و اصلا به کتفش نیست و بگم که حتی از چندتا درس هم به خاطر غیبت حذف شده ، دیگه چه برسه به این چند روز که پرنده ها هم حتی کوچ کردن و پشه تو دانشگاه پر نمیزنه . یکی دیگشون که از گفتن اسم مستعار اون هم متاسفانه حتی معذورم  عشقی میاد و می‌ره ولی از اولی بهتره و متاهل هم هست و علاوه بر درس و مشق دانشگاه باید به درس و مشق زندگی هم برسه  پس احتمالا نمیاد . اما از بین این سه تا دکتر مهندس تنها موجودیه که همیشه نیم ساعت قبل از شروع کلاس ها پشت در وای میسته و می‌ره ردیف آخر جا میگیره:)) 
خب اینا رو گفتم که بگم من و سارا و دکتر مهندس تا شنبه ی هفته ی بعد نقش حجم پایان سیستولی بدون بازگشت وریدی !  رو تو دانشگاه بازی میکنیم تا چرخ دانشگاه بچرخه . 
  • همدم ماه

فکرِ شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۵۶ ب.ظ

دیشب اصلا حوصله نداشتم امتحانم رو بخونم .هر نیم ساعت پنج دقیقه غر میزدم و به امتحان شنبه فکر میکردم . حالا امروز امتحان رو دادم . حس بدی نسبت بهش دارم . بعد از امتحان با سارا نشستیم دعا کردیم که پاس شویم . بعد حساب کردیم چقدر برای امتحان فیزیو قلب شنبه  وقت داریم . فردا که تا بعد از ظهر کلاسیم . پنج شنبه هم کلاس فوق داریم . بعد یادمان افتاد ماه رمضان هم هست . بعدش کمی با هم زار زدیم .   طبق معمول برای نتیجه ی این امتحان هم  صلوات هم نذر کردیم شما هم نفری یک صلوات بفرستید روی دعا های شما هم حساب کردیم . نزدیک امتحانات احساسات معنوی مان بالا میزند :)) بعد طبق ترم قبل  به هم قول دادیم برای امتحان بعدی بیشتر تلاش کنیم :))

جدیدن سر جلسه هول میکنم و جواب سوالاتی که دقیقه ای پیش خوانده ام  از ذهنم میپرد .  امتحان امروز نیمه عملی بود . هی می‌خوام بگم عملی فیزیو هی روم نمیشه:)) آخه انقدر از فیزیو آزمایشگاه خوب تعریف کرده بودم که:| بیشتر ایستگاه ها سوالاتش تشریحی بود و فقط دو ایستگاه عملی داشت . 

#از ما نشنیده بگیرید:/

داشتم جزوه می‌نوشتم منصوره دید. گفت چرا پایین هر صفحه شماره میزنی. گفتم می‌خوام هر کی ازم خواست جزوه ام رو بهش بدم . گفت من اگه جای تو بودم همچین کاری نمی‌کردم . رفتم انتشاراتی منصوره رو اونجا دیدم . بهم گفت میشه جزوه ای که نوشتی رو بهم بدی؟ گفتم تو نگفتی اگه جای من بودی به کسی جزوه نمیدادی؟ خندید و جزوه ام را از دستم گرفت و داد به انتشارات تا برایش کپی بزند .  


  • همدم ماه

منم آن ناگهان تو را دیده

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

وقتی که من وویس گوش میکنم و جزوه می‌نویسم -_-

مسیر متابولیسمی ام تن میر توف-_-://

و اما آنچه که در حقیقت وجود دارد 

مسیر امبدن_مایر هوف😑😌😂-_-

+ امشب با یه عده از  همکلاسی رفتیم سینما فارغ از هر امتحان و کوفت و غیره ای.

خب نمردیم و سینما هم رفتم😌😂 زیاد اهل فیلم نیستم و در فیلم دیدن به شددددت سخت گیرم و رو جزییاتش حساس. فیلم های طنز رو دوست دارم ولی . مخصوصا چهار خونه ، چهار دیواری و نقطه سر خط ، خانه به دوش و کلا  فیلم طنز قدیمی ایرانی رو اگه بذاره هزار بار هم تکرارش رو میبینم. 

خب حالا فیلم چی بود ؟ 

به وقت شام 

فیلم هیجان بر انگیزی بود حقیقتا و اینکه صحنه پردازی هاش عالی بود . 

ولی نمی‌دونم چرا زیاد باهاش انس نگرفتم . 

به نظرم یکم غیر واقعی بود . و خیلی زود تموم شد و خیلی کلی پردازی کرده بود . به نظرم بهتر بود همچین فیلمی به صورت یه سریال در میومد و جزئی تر و ملموس تر میشد . البته من اصلا خودم رو در حد نقد کردن نمی‌بینم ولی به عنوان یه بیننده از فیلمی که این همه تعریفش رو شنیدم نظرم رو میگم. 

در اینکه داعشی ها عوضی های حیوان صفت و وحشی و خونخواری هستن شکی نیست ولی به نظرم حتی این مورد رو پایتخت بهتر نشون داده بود-_-

یه جاهای فیلم بچه ها دست می‌زدند و سوت بلبلی و رقص نور . یه جاهایی هم میخندیدن-_- به چی؟ به داعشی ها-_- خب راستش منم بعضی جاهایش خندم گرفته بود😂

من بعد از خوندن فیلم از داخل نت نقد های وارد شده به این فیلم رو خوندم که اکثرشون به فیلم نامه بود . 

تجربه ی خوبی بود . قرار بود واسه لاتاری هم بریم هر چند از موضوعش خوشم نمی یومد ولی میخواستم هر طور شده یه همچین تجربه ای با دوستام به یادگار داشته باشم  ولی خب نشستم به جاش بیوشیمی خوندم . 

بخش لیپید ها رو خوندم یه روز کامل و روز بعدش چنگیز رفته بود مخ استاد رو زده بود و لیپید ها رو از میان ترم حذف کرده بود . :/// و انداخته واسه پایان ترم. کلا من هر جا رو بخونم به حول قوه ی چنگیزی حذف میشه درست مثل ترم قبل. :| 

+اینم امروز صبح ابری در  یکی از گوشه ترین قسمت های  دانشگاه

بعد از این دلگرفتگیِ آسمون  بارون اومد شهرمون 😍😍

خداییشا زمستون همچین بارونی نیومده بود 😃

+کاش اگه نمی‌تونیم واسه دردِ کسی مرهم باشیم، شونه باشیم ، غمخوار باشیم  لا اقل زخم زبون هم نباشیم ، نا امیدش نکنیم، گریه اش نندازدیم ، رو زخمش نمک نپاشیم بذاریم اصلا به درد خودش بمیره ولی خودمون نشیم یکی از درد هاش کاش 

  • همدم ماه