افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

۳۵ مطلب با موضوع «باهم کتاب میخونیم» ثبت شده است

برای فرزندانمان

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ق.ظ

عشق میان والدین ، موجب عشق و مهربانی نسبت به فرزندان می شود . گاهی داستان هایی می شنویم درباره ی والدینی که عشق فراوانشان نسبت به یکدیگر ، همه ی عشق موجود در خانه را می بلعد و تنها عشقی نیم سوز و نه چندان آتشین برای بچه ها بر جای می‌گذارد . ولی این نگاه اقتصادی دو دوتا چهارتا به عشق بی معناست . عکس آن صحیح است: فرد هر چه بیشتر عاشق باشد، رفتاری محبت آمیز تر نسبت به فرزندان و همه در پیش می گیرد . 

کودکی عاری از عشق آرتور، اثرات جدی بر آینده اش گذاشت . اعتماد نخستینی که لازمه ی  عشق به دیگران و باور داشتن عشق دیگران نسبت به خود و یا عشق به زندگیست ، در کودکانی که از عشق مادر محرومند، شکل نمی گیرد . آن ها در بزرگسالی با دیگران احساس غریبی می کنند و به درون خود می‌گریزند و زندگی اشان به رابطه ای خصمانه و رقابت با دیگران می گذرد.

#درمان_شوپنهاور

صفحه ی 78

  • همدم ماه

خودِ من در خودِ من در خودِ من زندانی ست

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۴۶ ب.ظ

راوی کتاب اتاق کودکی پنج ساله است که در اتاقی به دنیا آمده و دنیایی بزرگتر از آن را در زندگی اش ندیده است . داستان زندگی مادر و فرزندی که در اتاقی زندانی شده اند و فضای اتاق برای مادر سراسر  شکنجه است و تنهایی اما برای جک که غیر از اتاق جایی را ندیده شرایط خیلی متفاوت است .

«از توضیحات پشت کتاب»

کتاب خیلی خوبی بود . دنیا رو از دید پسر بچه ای پنج ساله نگاه کرده بود . پسر بچه ای که فکر میکرد دنیا فقط محدود به یه اتاقه و یه تلویزیون و یه مامانه .فکرش رو بکن از بدو تولد تا پنج سالگی از تو یه اتاق محبوس باشی . تو یه اتاق بزرگ شی و حتی برات عجیب باشه که مادرت خودش هم  مادر داره ، نفهمی دایی چیه و‌پدر بزرگ کیه و یه دفعه ای از اتاق وارد دنیای واقعی بشی . 

این کتاب می‌گفت روحتون رو تو یه اتاق اسیر نکنین . با دنیای واقعی رو به روش کنید . مفهومیه که من ازش برداشت کردم .

زبون شیرین جک رو تو این داستان دوست داشتم . سوال های که از مادرش می‌پرسید رو هم . مادر جک رو هم دوست داشتم . یه زن مستقل و قوی . 

 قسمت هایی از این کتاب :

1.قبل از این حتی نمی‌دانستم که می‌توانیم در اتاق را باز کنیم ، سرم آنقدر کوچک بود که دنیا توش جا نمی شد . وقتی بچه ی کوچکی بودم مثل بچه های کوچک فکر میکردم . اما حالا پنج ساله ام و همه چیز را می دانم . 

2. فکر میکردم موجودات یا انسان هستند یا نیستند . نمی دانستم یکی می تواند فقط کمی انسان باشد! 

3. همه چیز حس متفاوتی برام داره ، چون خودم فرق کردم !:)

4. به من می گوید :« آدم ها همیشه هم نمی خوان با هم باشند ، گاهی هم خسته کننده است.» 

می پرسم چرا؟ 

می گوید:« این رو از من قبول کن ، چون من دوبار ازدواج کردم !»

5. روشنایی ، گرما و صداهای دنیا همیشه در حال تغییر است و هیچ وقت نمی فهمم یک دقیقه ی دیگر چطور خواهد بود.

6.مامان می گه:« آرایش میکنم واسه اینکه بهتر به نظر بیام .»

بهش میگم :« تو همیشه بهتر به نظر میای ^_^»

7. مامان پوست تخم مرغ های شکسته رو می اندازه داخل سطل آشغال . نمی دونم تخم مرغ ها دوباره به مرغ تبدیل میشن یا نه ؟ ازش میپرسم :« ما دوباره به بهشت بر میگردیم ؟ یعنی ما دوباره توی شکم مامان ها رشد می کنیم ؟»

پ. ن : این رمان نه تنها قلب را به درد می آورد بلکه روح را نیز به چالش می‌کشد . «به نقل از پشت کتاب »

راستی فیلم این کتاب هم ساخته شده . به نظرم جذابه که بعد از خوندن کتابش فیلمش رو هم ببینیم:) 

  • همدم ماه

بالاخره گیرش آوردم 😌

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ

خب بالاخره همون کتابی که هی زار میزدم دلم میخواد یکی برام هدیه بیاره رو خودم به خودم هدیه کردم . فهمیدین چی رو میگم ؟ جز از کل-_- دیدی خدایا ؟ آخرشم مجبور میشم همه کتابام رو خودم بخرم:|-_-

ما که تهران نیستیم از نمایشگاه بین المللی کتاب فیض ببریم فقط در حسرت استوری ها و نمایشگاه کتاب  گردی های دوستان داریم ذوب میشیم:))

من همه ی کسانی رو که مثل خودم از تهران دور هستن ولی دوست دارن از نمایشگاه خرید کنن به سایت سی بوک با تخفیف سی درصدی به مناسبت همین مناسبت مذکور  دعوت میکنم :)

فروشگاه آنلاین کتاب سی بوک

میخواستم یه کتاب دیگه هم بگیرم که تا دیشب موجود بود ولی به سرعت برق امروز ناموجود شد برای اینکه هزینه ی پست زیاد نشه گفتم بذارم چند روز دیگه که موجود شد همه رو باهم بگیرم ولی ترسیدم این دو تا هم ناموجود بشن :| 

+آن کیست که یه عالمه درس دارد و هفته ی بعد میان ترم بیو دارد و  میل درس خواندنش نیست و هر شب در حال پست گذاشتن است  ؟ من من 

_ به قول صائب تبریزی رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی:///  

  • همدم ماه

ما درد را به ذوقِ مِیِ ناب می کشیم....

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ب.ظ

همان جایی از پام که از وانت افتادم بنفش رنگ است .همه ی بریدگی ها درد می کند، به خصوص روی زانوهام، مامان می گوید دارد بهتر می شود . نمی دانستم معنی درد کشیدن خوب شدن است . 

#اتاق 

#صفحه_195

  • همدم ماه

چهل قاعده ی عشق

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ

چهل قاعده ی عشق یا همون ملت عشق کتابی هست که موضوع اصلیش رابطه ی بین شمس تبریزی و مولانا هست ‌. خوشحالم که سال جدیدم رو با خوندن این کتاب پر بار شروع کردم.

 خب این دفعه با توجه به کامنت یکی از دوستان (سید مقدام حیدری)در وبلاگ یکی دیگر از دوستان (دکتر دلژین ) تصمیم گرفتم این کتابی که تازگی ها اسمش زیاد شنیده میشه و احتمالا برخی از مخاطبان وبلاگم هم اون رو خوندن ، به سبک سوال و جواب معرفی کنم . از بین کسانی که این کتاب رو خوندن اگه حوصله و وقت داشتن میتونن به این سوالات جواب کوتاهی  بدن و در نقدش بیشتر کمکمون کنن:) 

پ.ن: به دلیل سنگین بودن دروس و بی پولی دوران دانشجویی 😁   فقط وقت میکنم  کتاب هایی رو که انجمن کتاب خونی دانشگامون  انتخاب می‌کنه بخونم .چندتا کتاب که دوستان معرفی کردن مثل بیوتن، همسایه ها و تاب طناب دار و ... رو تابستون بخونم ان شاءلله:)

👇🌸🌿

1. این کتاب چه حس و حالی به من منتقل کرد ؟

حس شرمندگی در برابر جزءیی مثل روحم که انطور که باید بهش رسیدگی نکردم . 

2.چقدر گیرا و لذت بخش بود ؟ 

  سیر داستان غافلگیرانه نبود ولی کشش خاصی داشت به طوری که هم دلم نمی‌خواست همش رو یه دفعه بخونم و تموم کنم هم دلم نمی‌خواست کتاب رو زمین بذارم ! لذت بخش بود و تامل برانگیز.

3. آیا مفید و در بردارنده ی اطلاعات مفیدی بود؟ چه نقدی دارم؟

بله سرشار از اندرز ها و راز های شناسی ! بود که برای زندگی لازمه . راز ها و قاعده هایی که لابه لای بی حوصلگی ها ، بی توجهی ها و روزمرگی ها مون به فور دست خوش فراموشی شدند. 

اما اطلاعاتی که در مورد زندگی شمس تبریزی و مولانا در این کتاب جمع آوری شده به اندازه ای نبود که بتونه خواسته ی ذهن خواننده رو ارضا کنه . زندگی و خصوصیات  شمس هم همانطور که واقعا بوده بیان نشده بود و میشه گفت تا حدودی آغشته به افسانه شده بود . برای مثال؛ در این کتاب اشاره شده که شمس توسط دسیسه و حسد و تنفر  از سوی علإ دین، پسر مولانا، به قتل رسید در حالی در چندین منبع  ذکر شده که شمس  چند روز پس از فوت همسرش کیمیا خاتون قونیه رو ترک کرده و دیگه هرگز به پیش مولانا برنگشت ‌‌‌‌. و چند تا مورد دیگه که نیازمند مطالعات بیشتری هست . 

در کل کتاب خیلی خوبی بود چون جملاتی داشت که حین خوندن میخوکوبشون می‌شدی و سر در جیب تأمل و تفکر  فرو می بردی:دی 

4.ایا تونست چیزی رو در من تغییر بده یا تقویت کنه ؟ 

بله ! در حین خوندن این کتاب مدام مراقب بودم تا در مورد کسی پیش داوری نکنم ظاهر و باطنم یکی باشه برای عشق احترام بیشتری قائل باشم و محبت کردن و مهربان بودن رو فراموش نکنم . حسن ظن داشته باشم و از بند تعلقات رها باشم. بعد از هر بار خوندن مثل باتری شارژ میشدم . انگار روحم رو مهمان یک مهمانی بی نظیر کردم ‌. 

ان شالله که این اثرات مستدام باشه😌😅

5. آیا توصیه به مطالعه آن می کنم یا خیر؟ 

بله حتما قطعا این کتاب ارزش حداقل یک بار خونده شدن در عمرتان رو داره . اما اگر هدفتون شناخت بیشتر زندگی مولانا و شمس تبریزی باشه طبق جستجو جو هایی که کردم بهتره یکی از کتاب های «پله پله تا ملاقات با خدا» اثر دکتر غلامحسین زرین کوب «باغ سبز عشق» اثر دکتر اسلامی ندوشن  رو هم در کنارش بخونیم تا به طور ملموس تر و واقعی تر با اون ها آشنا بشیم . من خودم هم هنوز نخوندم این کتاب ها رو . 

6. بخش هایی از کتاب که دوست داشتم؟

یک.«چه شگفت انگیز ! او مرده اما هنوز زندگی می کند! من اما هر روز می میرم و باز می میرم!»

دو.«در جست‌وجوی زندگی هستم که به زیستنش بیرزد؛ همین طور دانشی که به دانستنش بیرزد»

سه.«شاگرد مو قرمز تو نمی توانی مرید من بشوی. به اینکه دیگران چه فکری می کنند و چه نظری دارند خیلی اهمیت می دهی . اگر اینطور باشی انتقاد ها و حرف های آن ها نمی گذارد هیچ کاری بکنی .»

چهار. «آزمودن صحت ایمان دیگران وظیفه ی ما انسان ها نیست . بنده نمی تواند ایمان بنده ی دیگر را بسنجد . مگر نمی دانی؟ » 

پنج.«خواندن ، کوشیدن و دیگران را روشن کردن دِین بنده به خداست و برای عمق بخشیدن به آگاهی ام بسیار خواندم و بسیار کوشیدم.»

شش.«اگر پاک کردن قلبت را نمی دانی بیهوده وضو نگیر. پرودگار من تاجر نیست که با امثال تو تجارت کند.»

هفت.«عاشق رانده می شود ، اما نمی راند. عاشق آزار می بیند اما آزارش به مورچه هم نمی رسد . عاشق که شدی میفهمی .»

هشت.«آدم هایی پیدا می شوند که از ترس جهنم یا از شوق بهشت ایمان می آورند که اگر ایمان نیاورند بهتر است . کی کی را گول می زند ؟ اگر دست من باشد یک سطل آب بر می دارم و آتش جهنم را خاموش و بهشت را به آتش می کشم تا فقط و فقط عشق بماند . باقی همه یاوه است»

نه.«مراقب باش از راستی هایت بت نسازی.! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی نباش » 

ده.«خدا کبر را دوست ندارد ، می خواهد متواضع باشیم از این رو حتی در قضایایی که حق کاملا با ماست نباید برتری خود را به رخ بکشیم »

یازده.«بیا در آرامش صحبت کنیم اول باید عصبانیت فروکش کند تا متوجه حرف هایی که می خواهم بزنم بشوی . اگر زره قلبت را نرم نکنی هر حرفی که بزنم به تو بر می خورد »

دوازده .«فقط نادان ها گمان می کنند که همه چیز را می دانند.»

سیزده.«یادمان باشد به شایعه ها گوش ندهیم و دشنام را با دشنام جواب ندهیم » 

چهارده .« دوست دارم توی اتاقم بنشینم و با مرده ها صحبت کنم . مرده ها بر خلاف زنده تا پیش داوری نمی کنند .»

پانزده .« در حق خودت بی انصافی می کنی . همگی همانیم که هستیم مهم این است که آیا جسارت آن  را داریم که خودمان را تغییر بدهیم ؟»

شانزده.«اگر کسی را که دوست داری از دست بدهی بخشی از وجودت همراه با او از دست می رود.»

هفده.«انسانی که شکست خورده گمان می کند تا ابد مظفر می ماند و اکثر شکست خورده ها گمان می کنند تا آخر عمر کمر راست نخواهند کرد . حال آنکه در این دنیای فانی باد به سرعت جهت عوض می کند .»

هجده.«اگر زنی عاشق روح مردی شود ، وجود نزار و بیمارش را نیز می تواند دوست داشته باشد .»

نوزده .«چیزی که لازم داریم این است که خودمان را جزء به جزء بررسی کنیم نه اینکه به دنبال خطا در دیگران باشیم .»

بیست.«در اذان صبح جمله ای هست که در دیگر اذان ها نیست ؛ نماز از خواب بهتر است!» 

در پایان ببخشید اگه طولانی شد به قول این کتاب مرامتان عشق، عشقتان باقی 😊

  • همدم ماه

قاعده ی چهاردهم

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ب.ظ


به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است ، تسلیم شو . بگذار زندگی با تو جریان یابد نه بی تو .نگران این نباش زندگی ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیرِ زندگی ات بهتر از رویش نباشد ؟

#ملت عشق

#صفحه ی 155

  • همدم ماه

جنگ ، هلیتر ، استالین ، آلمان ، روس

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ

جنگ چهره ی زنانه ندارد ! 

بالاخره تموم شد خوندنش طول کشید انقدر تلخ بود که نمیشد یه نفس خوندش باید جرعه جرعه می نوشیدیش و قطره قطره اشک میریختی بعد از هر روایت . این کتاب رو به خودم هدیه دادم و‌ این هدیه ی تلخ چقدر بهم درس داد 

کتاب روایت جنگ   و حضور زنان روسی در خط مقدم جبهه در جنگ جهانی دوم بود . نمی‌دونم چی بگم واقعا قابل وصف نیست وقتی کلمات از شدت درد قبل از رها شدن ساقط میشن .  تصور کن  یه زن با اون همه ظرافت با اون روح لطیف تنفر ناپذیر اسلحه دستش بگیره و آدم بکشه فرزندش رو فدا کنه همسرش جلوی چشم های خودش منفجر شه ... زن هایی که زیر آتیش و انفجار سینه خیز روی برف میرفتن و مجروح ها رو نجات میدادن ... زن هایی که پشت قطار و تراکتور و تانک نشستن و حتی برای دشمنشون اشک ریختن ...

 قسمت هایی ازش رو می‌ذارم ؛


«وقتی مادرم رو تیر بارون کردن ، انگار عقلم رو از دست دادم . آروم و قرار نداشتم . من باید ... باید پیداش میکردم ... اونا رو تیر بارون کردن و با ماشین های بزرگ از روشون رد شدن ... »

«.. یه مجروحی آلمانی رو به بیمارستان ما آوردن . فکر کنم خلبان بود . استخوان رانش شکسته بود و پاس خون مرده شده بود . نمی دونم چرا ، ولی دلم برایش سوخت . من یه مقدار آلمانی می فهمیدم . ازش پرسیدم «تشنه نیستی؟» بقیه ی مجروحا می دونستن که به مجروح آلمانی هم تو بخش هست . اون از بقیه جدا بود .  ، بقیه شاکی بودن  ٬شما برای دشمنت آب می بری؟٬»

«می دویدم ... چند نفری داشتیم می دویدیم . مادرم پشت مسلسل نشسته بود . اون می دید که ما در حال فراریم ... اون داشت فریاد می زد . بلند می‌گفت : خداروشکر که لباس سفید پوشیدی ... دخترم... دیگه هیچکی لباس تنت نمیکنه . مطمئن بود منو می کشن و خوشحال از اینکه با همون لباس سفید میمیرم... »

«عزیز دلم ، گلم ... نمی شه آدم یه قلب واسه تنفر و یه قلب مجزای دیگه واسه عشق داشته باشه . آدم یه قلب بیشتر نداره ، همیشه به این فکر میکنم که چه طور قلبم رو نجات بدم .» 


  • همدم ماه

عشق

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۴۳ ب.ظ

قبل از اینکه اعزام بشیم به جبهه، یه پروفسور پیر بهمون گفت:«شما باید به هر مجروحی بگید که دوستش دارید. قوی ترین دارویی که شما دارید عشقه. عشقه که آدم رو حفظ می کنه و نیروی لازم برای زنده موندن به آدم میبخشه.» حالا یه مجروحی افتاده رو زمین ، درد شدیدی داره و از درد داره گریه می کنه ، اما تو بهش میگی «چیزی نیست، عزیزم، چیزی نیست خوبِ من.... میگه: تو منو دوست داری خانم پرستار؟ 

«البته که دوستت دارم . تو فقط زودتر خوب شو .» اونا می تونستن از ما دلخور شن ، فحش بدن ، اما ما هرگز. ما عاشق بودیم .


#جنگ چهره ی زنانه ندارد

صفحه ی 221:)

  • همدم ماه

من باور نمی کردم که میمیرم...

دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

دختر هایی که خونه موندن، به مون حسودی میکردن و زن ها گریه و زاری . دیدم یکی از دختر های که با من عازم جبهه بود ،ایستاده . همه گریه میکنن ، اما اون نه. بعدش دیدم با آب چشماشو خیس کرد . بعدش هم یه دستمال بینی گرفت دستش . شاید احساس کرد خوب نیست، همه دارن گریه می کنن اون نه. مگه ما می فهمیدیم جنگ یعنی چی؟ جوون بودیم.. حالا من نصفه شب ها از ترس بیدار می شم، خواب میبینم تو جبهه ام .... هواپیما در حال پروازه ، هواپیمای من، اوج میگیره و .... سقوط می کنه.... میفهمم دارم سقوط میکنم. لحظات آخره ... تا بیدار نشی لحظه به لحظه ترسناک تر میشه، تا این که بالاخره این خواب از سرت بپره. انسان مُسن از مرگ می ترسه، درحالی که جوون به مرگ پوزخند می زنه... جوون فکر می‌کنه نمیره! من باور نمی‌کردم که میمیرم....


#بخشی از کتاب جنگ چهره ی زنانه ندارد

#صفحه 85

  • همدم ماه

ارمیا:)

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۹ ب.ظ
داستان در مورد پسری  بود به نام «ارمیا» که طی رفتن به جبهه زندگیش عوض شده بود و به نظر من مصداق بارز  «متی ما تلق من تهوی دعا الدنیا و اهملها » بود. . بازگویی وقایعی مختصر در مورد در جنگ تحمیلی و حوادث بعد از اون 
من از خواندن این داستان لذت بردم به قول آقای سید از اینا بود که تهش یه حس معنوی خوب بهت دست میده:)
البته این کتاب از همون اول تا همون آخرش پر از حس معنوی بود . همزمان با خوندن کتاب دلم میخواست جای ارمیا می‌بودم همینقدر ساده بی ریا و رها و عاشق 
خلاصه این که خودتون باید بخونیدش این کتاب اولین کتاب آقای امیر خانی بود در سن کم
یکی از نقدهایی که بخوام بکنم اینه که یکم اوایل کتاب  گیج میشدم و حس میکردم یه دفعه ای نویسنده زد تو خاکی:دی 
اما هر چی جلوتر میرفتم کشش داستان برام بیشتر میشد و خط ثابتی رو دنبال میکرد
اما در کل کتاب خوب و دوست داشتنی بود و  حتما کتابی که ادامه اش نوشته شده یعنی« بیوتن »رو  خواهم خوند
اما الان انجمن کتاب خونی دانشگاهمون کتاب «جنگ چهره ی زنانه ندارد» رو شروع می‌کنه و منم سفارشش دادم و رسیده ان شالله بعد از اون دوباره یه رمان میخونم و اون بیوتن هست:)
جالبه همزمان با تموم کردن این کتاب آقای امیر خانی مهمون برنامه ی کتاب باز شدن😄 آقای سید ممنون که خبر دادین من حقیقتا خیلی کم سمت تلویزیون میرم ولی وقتی پیام شما رو خوندم دیر شده بود و امروز تکرار این برنامه رو دیدم و کلی هیجان زده شدم و  خوشحالم که از دست ندادمش🙃
اینقدر تو کتاب زیر جملات قشنگش خط کشیدم که اگه بخوام بنویسمشون اینجا نیاز به چندتا پست داره😁
قسمت هایی از کتاب؛
1.به خود گفت:«ارمیا درخت را تکان بده تا برایت انجیر تازه بریزیم. ارمیا عیسی یت توی راه است! دارد به دنیا می آید . بخور بیچاره! انجیر بخور. بعد که برگشتی باید روزه ی سکوت بگیری . دیگر نباید حرف بزنی . عیسی یت خودش حرف هایش را می زند . تو دیگر لازم نیست حرف بزنی. او خودش وارد است . برای شما بنی اسراییل یک عیسی لازم بود. عیسی باید بدنیا بیاید. من بیست سال است که درد زایمان دارم . آن وقت خدا می گوید : «فأجاهٙا المٙخاضُ» من درد زایمانم قدیمی است . تازه من که مریم نیستم . من خیلی خوشحالم. که گفته است ای کاش«مِتُّ قٙبلٙ هذا» . من خودم دارم به دنیا می آیم . من با عیسایی خود دو قلویم.»
2.همه ی مادر ها باهم اشتراکاتی دارند. همه مادر ها مثل هم هستند. این هیچ ربطی به پسر ها ندارد. پسر ها هر کدام روحیه ی خاصی دارند اما مادر ها روحیه ای مشترک دارند . چیزی در روحیه شان وجود دارد که در همه ی آن ها مشترک است . این همان چیزی است که به لغت مادر معنای خاصی میبخشد، بعضی کلمات جنسشان با بقیه فرق می کند ، مادر هم یکی از همان هاست، مادر می تواند معنای لبخند ارمیا را بفهمد. 


  • همدم ماه