آن سبوی شکست و آن پیمانه ریخت
به خاطر مسایل امنیتی اسم ها مستعار انتخاب شده .
اسکار خبیث ترین آدم کلاس هم رسید به اقای چنگیز (نماینده ی کلاسمون) به دلیل اینکه دیشب تو کانال کلاس اعلام کرده بود که ای کسانی که به دیار خود برنگشته اید یادتون نره فردا ساعت چهار تا دوازده کلاس زبان داریم حضور شما موجب شادی استاد و ضایع نشدن من است لطفا تشریف بیاورید و غیبت نکنید باشد که با علم آموزی در این دانشگاه سه نقطه رستگار شوید.
بله از پنجاه نفر دانشجو فقط ده نفر باقی موندن و بقیه همه جمع کردن رفتن ولی ما هنوز کلاس داریم
و دقیقا همون شب من و سارا و شکوفه و ملیحه که تنها بازماندگان مونث کلاس بودیم باهم نقشه ریخته بودیم تا فردا نریم و حال نماینده و مریدان وی گرفته شود
امروز صبح ساعت هشت داشتم صبحانه میخوردم و از اینکه نرفتم کلاس و حالا چنگیز و مریدانش که جمعا شش نفر بودن سر کلاس دارن کنفرانس زبان میدن بسیار سرمست و کیفور بودم
ساعت نه صبح وارد تلگرام گشته و در حال گشت زدن بودم که دیدم یکی از مظلوم های کلاس به نام دکتر مهندس توی گروه کلاسمون پیام داده که تنها کسی که در کلاس زبان حضور داشت من بودم ! (یکی از پسرای که ساکن همین شهر بود)
آن همه کیفوری به یک باره تبدیل به غم گشته و دلم برای دکتر مهندس کلاس سوخته و اشک از چشمانم روان شد که چرا چنگیز دیروز این همه تهدید کرد که اگر نیایید اله و بله و الان خودش نیامده ؟ بعد گفتم شاید اونم تو دلش داشته به ما میخندیده که الان میریم کلاس و اونا نیستن و ما ضایع میشیم