شانه ات را دیر آوردی ، سرم را باد برد ...
بعضی آدما بودن که دوستشون داشتم ، دوست داشتم باهاشون دوست بشم اما اونا پسم زدن ، لبخند زدم اونا پوکر فیس نگاه کردن گل فرستادم اونا بهش آب ندادن و خشک شد همدردی کردم گفتن مرسی ! به دل نگرفتم ، بالاخره آدمه یه وقتایی بی حوصله ست خسته ست عصبیه گذاشتم پای این چیزا . هرچند که میخواستم خستگی هاشون رو در کنم ، میخواستم حوصله ی بی حوصلگی هاشون باشم ولی دیدم خودم هم گاهی نیاز به تنهایی و تنها بودن دارم و شاید اونا هم الان اینو میخوان. رفتم عقب تر و از عقب نگاه کردم .. وقتی دیدم فقط واسه من وقت ندارم دلم شکست وقتی دیدم که من بی دلیل دوستشون دارم اما اونا بی دلیل از من بدشون میاد بی دلیل دوری می کنن ... تصمیم گرفتم همون عقب وایستم تنهای تنها اونا هم هر وقت تنها شدن میان عقب اون وقت دیگه تنها نیستیم... اه چی میگم من، تنها نبودن که به شلوغ بودن دور و ور آدم نیست که . ما حتی اگه همدیگه رو تو آغوش هم بگیریم بازم کنار هم تنهاییم ...
من خودم رو آزار میدم . با تنها و ناراحت کردن خودم به خاطر کسایی که هیچ علاقه ای به هم صحبتی با من ندارن و با تنها گذاشتن و ناراحت کردن کسایی که یادم رفته چقدر دوستم دارن
- ۹۷/۱۰/۰۸