افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

والیبال

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ

امروز دو جلسه پشت سر هم تربیت بدنی داشتیم . قرار بود غر نزنم . اما چون تا اینجای غرهای تربیت بدنی ام را تحمل کرده اید این یکی را هم تحمل  بکنید ‌ . از صبح تا الان پنجاه بار آستین بلوزم را بالا کشیده ام و ساعد های ورم کرده و خون مرده‌ام را به مادر و خواهرانم نشان داده ام و به آن ها توضیح داده ام که با هر ساعدی که میزدم چگونه اشکم در می آمد و دیگر کار به جایی رسید که  حتی در پنجه زدن هم معلول شدم  .  آن ها هم فقط سر تکان می دادند و نوچ نوچی میکردند و میگفتند خب میخواستی ساعد نزنی ! مادرم چندباری هم به خاطر اینکه من اینقدر ضعف نشان میدهم به من چشم غره رفت . گفت اصلا به خاطر اینکه قورمه سبزی نمی‌خوری اینجوری شدی . آخرش هم مجبور شدم خودم دست هایم را ماساژ دهم و گرم کنم و پماد بزنم و ناز خودم را بکشم و به خود  وعده دهم که دیگر  فردا دردش تمام می شود . 

امشب هم زحمت شستن ظرف های شام را که نوبت من بود به دلیل چلاق شدن دست های عزیزم ، به مهدیه سپرده ام . خوب است ، تربیت بدنی لااقل این یک جا را به کارم آمد :))

#با اغراق 

  • ۹۷/۰۸/۲۳
  • همدم ماه