افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

خواهر

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۱ ب.ظ
ترانه دستش  رو گذاشت زیر چونه‌اش و گفت : دلم خواهر میخواد ،  که بعد از ظهر های تابستون تو حیاط رو هم آب بپاشیم و تا گرگ و میش سحر با هم فیلم ببینیم ، نقاشی بکشیم و برقصیم 
دلم خواهر میخواد که من براش موهاشو ببافم و اون برای من 
دلم خواهر میخواد که لباسامون رو باهم ست کنیم ، من واسه اون لاک بزنم اون واسه من 
اصلا دلم خواهر میخواد که هر وقت دلم گرفت تو بغلش یه دل سیر  گریه کنم 
راستی تو می دونی کِی آسمون برام گریه کرد ؟ 
همون بعدازظهری که مامان گوهر از سونوگرافی برگشت و گفت ترانه ...ترانه... خوا..خواهرت ....
بچه پسر بود...
من اون موقع تو حیاط کنار باغچه ، غرق عطر گل ها بودم و  داشتم به خدا میگفتم که اسم خواهرم رو میذارم بارون و زیر لب میخوندم باز بارون با ترانه با گوهر های فراوان  میزند بر بام خانه ...
مامان گوهر  که گفت بچه پسره گر گرفتم 
دستم رو گذاشتم رو صورتم ، زدم زیر گریه و دویدم تو خونه 
همون موقع رعد و برق زد و بارون اومد ...
من گریه میکردم و آسمون برام بارون می فرستاد ....
ولی مامان گوهر دیگه هیچ وقت برام بارون نیاورد...
  • ۹۷/۰۴/۳۱
  • همدم ماه