افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

تو مرا آزردی، که خودم کوچ کنم از شهرت...

شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۸ ب.ظ

بالاخره بعد از کلی دوندگی و با دلایلی که مطرح کردم و  بخشیدن نصف مهریه‌ام تونستم رسماً طلاق بگیرم... واقعا حالم از دادگاه و جو شدیداً ضد زنش بهم میخوره... خیلی خوشحالم که دیگه لازم نیست تو اون دادگاه مزخرف پا بذارم... ولی همزمان خیلی احساس غم و تنهایی میکنم، حوصله ی آدم‌ها رو ندارم، از دوباره دلبستن به کسی و از اینکه دوباره همچین حس‌های دردناکی رو تجربه کنم وحشت دارم...

  • همدم ماه

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...

جمعه, ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۱۶ ب.ظ

●امام علی (علیه‌السلام):

من هیچ ذلّتی را بالاتر از این ندیدم

که ادمی‌‌ دلش‌ به کسی مشغول باشد 

که دلش از محبت او خالیست و به او توجهی ندارد.

  • همدم ماه

غرور و تعصب

چهارشنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۵۶ ب.ظ

می‌خوام اعتراف کنم که با اینکه خوشحال و سپاسگزارم که مامان بابام تو مسأله جدایی ازم حمایت کردن اما واقعا تو خیلی از مسائل با اونا اختلاف عقیده دارم خصوصا با مامانم، واقعا نمیتونم بعضی از حرفا و رفتاراش رو طاقت بیارم.... یا بعضی رفتارهای بابام یه جوریه که من همیشه حس میکنم فکر می‌کنه من بچه‌ام و نمیتونم از خودم مراقبت کنم مثلا هنوز واسه بیرون رفتن با دوستام و خیلی مسائل دیگه انتظار داره ازش اجازه بگیرم و در اکثر موارد هم مخالفت می‌کنه که البته به گفته‌ی خودش به خاطر اینه که نگرانمه ولی راستش این نگرانی برای من قابل درک نیست و من رو افسرده می‌کنه...

اغلب اوقات فکر میکنم اگه سال کنکور بهتر درس می‌خوندم و یه شهر بزرگ و دور از محل زندگی قبول میشدم از خیلی جهات رشد میکردم و یا کاش حداقل اون سال انتخاب رشته نمی‌کردم و یه سال پشت کنکور میموندم... ولی خب دیگه چیکار میشه کرد...

از زندگی تو این شهر فراموش‌شده خسته ام...تنها دلخوشیم اینه که درسم تموم بشه و مستقل بشم... 

+ دوران استاجری بالاخره یک هفته پیش تموم شد... می‌خوام بگم که بینهایت برای اینترن شدن ذوق دارم و کلی رویا برای آینده ... ✨

  • همدم ماه

زندگی همین یه باره، نذار فرصت بره از دست...

شنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۴۷ ب.ظ

بعد از چندسال، این روزهای اخیر حالم خیلی خیلی خوب شده، حتی بعضی وقتا فکر میکنم حالم از زندگی قبل از این چندسال هم بهتر شده، طی چندماه به چندتا از بزرگترین اهدافم رسیدم... واقعا بزرگ شدم، عقاید مذهبیم هم دستخوش تغییرات زیادی شده، خیلی چیزا رو دور ریختم و به خیلی چیزا فکر کردم و دنبال جوابشون گشتم

زندگی رو دوست دارم، فکر کردن به آینده و فرصت‌های پیش روم خوشحالم میکنه، خوشحالم از اینکه پدر و مادرم حمایتم کردن تا از اون زندگی تاریک و سرد بیام بیرون، واقعا خداروشکر میکنم... اگه حمایت اونا نبود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد

 

  • همدم ماه

برای....

جمعه, ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۰۷ ق.ظ

اما‌ موفقیت واقعی از راه فریب به دست نمی آید، اگر کسی مرتکب اشتباه شود شاید دیگران او را ببخشند اما اگر کسی رفتاری غیرصادقانه در پیش گیرد ننگی بر دامانش می نشیند که با گذشت زمان پاک نمی‌شود. 

«دانیل.ز. لیبرمن»

  • همدم ماه

باشد که غم خجل شود از صبر بی‌صدای ما..

پنجشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۲۴ ب.ظ

1. رانندگی کردن واقعا اعصاب و حوصله میخواد، قبلا فکر میکردم اگه ماشین دستم بیفته دیگه دلم نمی‌خواد از جاده بیام بیرون الان از بیمارستان تا خونه فقط دلم میخواد زودتر برسم و از جاهای خلوت برم 

2. دیروز رفتم مطب استادمون و براش توضیح دادم چی شده، از دوران فیزیوپات در جریان بود که من متاهلم و مشکل دارم با اون نامرد. کلی هم بهم توصیه کرد که جدا شم ولی من نتونستم. الان هم که‌ تقریبا یه ساله جدا ازش زندگی میکنم ولی هنوز طلاق رسمی نگرفتیم، تو کل این دوران هم کلی هم دادگاه و اینور اونور رفتم ولی هنوز مونده، فعلا یه داروی سبک با دوز خیلی کم شروع کردیم و قرار شد واسه روان‌درمانی هم وقت بگیرم. بیشتر حس میکنم به روان‌درمانی نیاز دارم تا دارو... یعنی اون افسردگی رو زیاد تو خودم حس نمیکنم.. ولی از یه چیزی که خودم هم نمی‌دونم رنج میبرم 

3. انقدر استاد روانمون رو دوست دارم که خدا می‌دونه، مهربون، خودمونی، باسواد، پر انرژی و پر حوصله و حسابی هم واسه مریضاش وقت می‌ذاره... شاید بخوام در آینده متخصص روان بشم...

 

  • همدم ماه

یوفوریا

سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ

1. خبر خوب: ماشالله‌ رانندگیم خیلی خوب شده :))

2. امروز مریض به استاد گفت تو رو که میبینم حالم خوب میشه، انگار تریاک میبینم :))

3. چند روزه حالم خیلی عجیبه، حس میکنم مریضهای بخش روان روم اثر گذاشتن. امروز داشتم فکر میکردم من چطور این بحران روحی که برام پیش اومد رو پشت سر گذاشتم؟ یه بار رفتم پیش روانپزشک و دوبار روانشناس و دیگه ادامه ندادم و اینا هم قبل از این بود که باور کنم چی شده..

  • همدم ماه

دختر رنگین کمان

يكشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ

1. خبر خوب: بالاخره اینترنتای ما وصل شد و تونستم وارد تلگرام بشم. واقعا از دنیا بی خبر بودم 

2. امروز صبح وقتی میخواستم ماشین رو پارک کنم یهو شلوغ شد، سرویس بچه ها اومد و یه مانعی هم جلوم بود که باعث شد چندتا ماشین پشت سرم وایستن، منم هول کرده بودم میخواستم برم جلو ولی هیییییی ماشین خاموش میشدم نزدیک بود گریه کنم دوستم از دور داد زد گاز بده یهو نگاه کردم دیدم به جای اینکه پامو بذارم رو گاز میذاشتم رو ترمز و برای همین ماشین هی خاموش میکرد، خلاصه گاز دادم و رفتم و بالاخره یه جایی ماشین رو پارک کردم ولی اینقدر بد پارک کردم که در ماشین از طرف راننده باز نمیشد و مجبور شدم از طرف شاگرد پیاده شم :)) کاش ماجرا به همین جا ختم میشد موقع برگشتن که اومدم ماشین رو از پارک در بیارم مجبور بودم دنده عقب برم، دوباره فرمون رو اشتباه چرخوندم و ماشین سر و ته و مجبور شدم دنده عقب بیام بیرون و در همین حین یه میله جلوم بود که چون ندیدمش کوبیدم بهش، اومدم عقب‌ که درستش کنم ولی ایندفعه با سرعت و شدت بیشتری دوباره زدم به همون میله و اندازه ی یه پرتقال جلوی ماشین تو رفت و سپرش ترک خورد:/

اومدم خونه و انقدر گریههههه کردم که انگار چی شده :((  واقعا نمی‌دونم با این روحیه‌ی حساسم چیکار کنم 

3. یه مریض دارم که بهم میگه دختر رنگین کمان، امروز دیدم حالش بهتره بهش گفتم من دیگه دختر رنگین کمان نیستم؟ گفت معلومه که هستی اگه نبودی که خودکار منو برنمیداشتی :)) 

  • همدم ماه

کاسه ی صبر

شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۳ ب.ظ

۱.دیگه واقعا داره کاسه ی صبرم لبریز میشه هنوووووز اینترنتای استان ما قطعه و هیچ وی پی ان و سنگ شکنی هم وصل نمیشه، من یه امتحان آنلاین دارم که مربیم سوالاش رو تو واتساپ برام می‌فرسته حالا امروز بهش گفتم ما اینترنتامون یه هفته است قطعه، هی می‌گفت همه جای ایران اینحوریه فیلتر شکن نصب کن درست میشه هر چی میگفتم اینترنت ما به طور ویژه قطعه باور نمی‌کرد. اسیر شدیم به قرآن. کلی جزوه و وویس تو تلگرام دارم که لازم دارم. واقعا دیگه این شرایط رو بر نمی‌تابم.

۲. امروز رانندگی مستقل رو تجربه کردم. تو دنده عقب رفتن مشکل دارم و پونصد و پنجاه بار خاموش کردم. میخواستم بپبچم به راست که پیچیدم به چپ و بین ماشینها گیر کردم،ه استرس زیادی رو متحمل شدم اما دوستام رو هم رسوندم خوابگاه و کلی سر رانندگی کردنم با هم شوخی کردیم و انصافا خوش گذشت. 

۳.اگه زندگی هم دنده عقب داشت چی میشد؟ واقعا به سه سال گذشته که فکر میکنم چیز زیادی از زندگی مشترک یادم نمیاد، از کل زندگی مشترک فقط اون خونه‌ی مستقلم رو دوست داشتم و دلم فقط واسه خونه‌امون تنگ میشه... خونه ای که توش تنها‌ی تنها بودم، حتی وقتی اونم بود تنها بودم 

۴. یه مریض نابینا تو بخش روان داریم همیشه‌‌ موقع ویزیت به دکتر میگه برام از این قرصا بنویس که آدم رو میبره تو فضا...

 

 

 

 

  • همدم ماه

طرح خیانت صیانت!

سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۰ ب.ظ

امروز هم اینترنتامون فقط سایت های داخلی رو باز میکرد یه جورایی انگار همون طرح صیانت مزخرفی که ازش حرف میزدن رو دارن رو ما آزمایش میکنن،

مظلوم گیر آوردن دیگه...باورم نمیشد یه روزی همچین چیزی عملی بشه، دیروز سروش رو نصب کردم و دیدم آخرین بازدید همه مخاطبینم مال قرن بوقه، امروز هم مجبور شدم ذره بین رو نصب کنم تا بتونم با مرورگرش دو تا سرچ ساده بکنم، کارهای پروپوزالم هم مونده و استرسش رو دارم... واقعا دارم دیوونه میشم، چرا باید ارتباطمون رو با جهان قطع کنند آخه...

  • همدم ماه

کلاف کلافگی

دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۳۲ ب.ظ

1.به هر طرف نگاه می‌کنی افسردگی و غم میباره، از جمعه اینترنتامون قطع شده و هیچ سایت و برنامه‌ای کار نمیکنه،ه امروز هم فقط‌ سایتهای داخلی باز میشن

۲.دوستم گاهی با حرفاش ناراحتم می‌کنه و بهم احساس احمق بودن میده امروز بهش گفتم که از حرفش ناراحت شدم و بعدش اشک تو چشمام جمع شد. 

در واقع من ازاینکه اون از دستم ناراحت بشه ناراحت میشم ولی دیشب با خودم فکر کردم اونم همیشه با حرفای دستوری و امر و نهی کردنش و حس حماقتی که به من القا می‌کنه ناراحتم می‌کنه و من نباید عذاب وجدان داشته باشم... دوست ندارم هیچکس بهم گیر بده...

۳. بخش روان هستیم و امروز روز دوم بخشمون بود با استادی که وقتی فیزیوپات بودم رفتم پیشش و دید تو دستام حلقه است مثل حلقه‌ی اشکی که تو چشمام بود، استادی که بهم گفت شجاع باش و جدا شو ازش ولی من اون موقع نتونستم شجاع باشم...

 ولی‌ حالم خیلی بهتر از اون روزاست. استاد منو یادش مونده .... اگه بتونم باهاش صحبت میکنم...

  • همدم ماه

طاقت بیار...

يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۲۶ ب.ظ

احساس گیاهی رو دارم که از وسط آسفالت سر بیرون آورده و قراره یه درخت تنومند بشه.

  • همدم ماه

فاقد ارزش خوندن

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۵۳ ب.ظ

- حالم خوب نیست. یعنی می‌شینم کلی با خودم صحبت میکنم و خودم رو دلداری میدم اما خیلی زود دوباره تو خودم فرو میرم و گریه میکنم. دکتر بهم دارو داده و دو هفته است که هی میگم از فردا مصرف میکنم ولی حتی حوصله دارو خوردن رو هم ندارم... 

- امروز بخش اورولوژی تموم شد، استادمون از بهترین و خوش‌اخلاق‌ترین و باسوادترین آدم‌هایی بود که تو زندگیم دیدم. کلی بهمون انگیزه و امید داد واسه درس خوندن و باسواد شدن. دلم میخواد درس بخونم خیلی زیاد اما تمرکزم کم شده، هی دو سه خط که درس میخونم حواسم پرت میشه

- توانایی تصمیم‌گیری رو ندارم، تحمل خیلی چیزا از توانم خارج شده، هم بودن رو می‌خوام هم نبودن رو...

- تازه یادگرفته بودم چجوری دوستت داشته باشم، تازه داشتم ذوق میکردم از این دوست داشتن حتی بدون حس دوست داشته شدن ولی تو اعتمادم رو خراب کردی، چراغهای دلم رو خاموش کردی، تنهاترم کردی... من به دوست داشتنت وابسته شدم، شاید هم به اینطوری رنج کشیدن...

  • همدم ماه

حال روحیم اصلا خوب نیست 

از شنیدن این همه دروغ و تحقیر و توهین به شعورم خسته شدم، آخرش هم من متهم میشم، به جرم سادگی 

همه‌ی تلاشم رو کردم تا زندگیم رو قشنگ کنم، تا حس کنم یه همراه دارم، تا دوست داشته باشم و دوست داشته بشم ولی دیگه خسته‌ام، بریدم، دیگه حتی اشکی ندارم که بریزم، دیگه قلبم جایی برای شکسته شدن نداره، حس میکنم دارم تموم میشم..

  • همدم ماه

پایان غیبت کبری

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

اگه تحت تاثیر شوپنهاور بخوام یه نظریه ارائه بدم اینه که آدم‌های دروغگو حتی اگه باهوش هم باشن نباید آدم‌های باهوش رو به دوستی، همسری یا همنشینی انتخاب کنند چون هم خودشون اذیت میشن هم اونا رو اذیت می‌کنن، برن یه خنگی چیزی رو گیر بیارن و تا دلشون میخواد براشون دروغ ببافند و با هم کیف کنند :)

  • همدم ماه