بیست های خدا بیامرز !
یکی از سخت ترین روز های نود و هفتم هم تعلق میگیره به امروز . امتحان فیزیو قلبی که تازه فقط سه فصلش بود:| و دو فصل پایانی که سخت ترین قسمتشه مونده برا پایان ترم .
یکی از سخت ترین روز های نود و هفتم هم تعلق میگیره به امروز . امتحان فیزیو قلبی که تازه فقط سه فصلش بود:| و دو فصل پایانی که سخت ترین قسمتشه مونده برا پایان ترم .
عشق میان والدین ، موجب عشق و مهربانی نسبت به فرزندان می شود . گاهی داستان هایی می شنویم درباره ی والدینی که عشق فراوانشان نسبت به یکدیگر ، همه ی عشق موجود در خانه را می بلعد و تنها عشقی نیم سوز و نه چندان آتشین برای بچه ها بر جای میگذارد . ولی این نگاه اقتصادی دو دوتا چهارتا به عشق بی معناست . عکس آن صحیح است: فرد هر چه بیشتر عاشق باشد، رفتاری محبت آمیز تر نسبت به فرزندان و همه در پیش می گیرد .
کودکی عاری از عشق آرتور، اثرات جدی بر آینده اش گذاشت . اعتماد نخستینی که لازمه ی عشق به دیگران و باور داشتن عشق دیگران نسبت به خود و یا عشق به زندگیست ، در کودکانی که از عشق مادر محرومند، شکل نمی گیرد . آن ها در بزرگسالی با دیگران احساس غریبی می کنند و به درون خود میگریزند و زندگی اشان به رابطه ای خصمانه و رقابت با دیگران می گذرد.
#درمان_شوپنهاور
صفحه ی 78
دیشب اصلا حوصله نداشتم امتحانم رو بخونم .هر نیم ساعت پنج دقیقه غر میزدم و به امتحان شنبه فکر میکردم . حالا امروز امتحان رو دادم . حس بدی نسبت بهش دارم . بعد از امتحان با سارا نشستیم دعا کردیم که پاس شویم . بعد حساب کردیم چقدر برای امتحان فیزیو قلب شنبه وقت داریم . فردا که تا بعد از ظهر کلاسیم . پنج شنبه هم کلاس فوق داریم . بعد یادمان افتاد ماه رمضان هم هست . بعدش کمی با هم زار زدیم . طبق معمول برای نتیجه ی این امتحان هم صلوات هم نذر کردیم شما هم نفری یک صلوات بفرستید روی دعا های شما هم حساب کردیم . نزدیک امتحانات احساسات معنوی مان بالا میزند :)) بعد طبق ترم قبل به هم قول دادیم برای امتحان بعدی بیشتر تلاش کنیم :))
جدیدن سر جلسه هول میکنم و جواب سوالاتی که دقیقه ای پیش خوانده ام از ذهنم میپرد . امتحان امروز نیمه عملی بود . هی میخوام بگم عملی فیزیو هی روم نمیشه:)) آخه انقدر از فیزیو آزمایشگاه خوب تعریف کرده بودم که:| بیشتر ایستگاه ها سوالاتش تشریحی بود و فقط دو ایستگاه عملی داشت .
#از ما نشنیده بگیرید:/
داشتم جزوه مینوشتم منصوره دید. گفت چرا پایین هر صفحه شماره میزنی. گفتم میخوام هر کی ازم خواست جزوه ام رو بهش بدم . گفت من اگه جای تو بودم همچین کاری نمیکردم . رفتم انتشاراتی منصوره رو اونجا دیدم . بهم گفت میشه جزوه ای که نوشتی رو بهم بدی؟ گفتم تو نگفتی اگه جای من بودی به کسی جزوه نمیدادی؟ خندید و جزوه ام را از دستم گرفت و داد به انتشارات تا برایش کپی بزند .
به پیشنهاد یکی از بلاگران خوب بیان، دیشب تا پاسی از شب به همراه خواهرم به تماشای فیلمی نشستم که واقعا ارزش دیدن داشت . Patch adams
این ترم و ترم قبل درسی داشتیم به اسم آداب پزشکی ! هر ترم نیم واحد عملی . واقعا با اکراه سر کلاس حاضر میشدم . باورم نمیشد برای این درس که باید عملی ارائه شود استادمان یک و نیم ساعت تمام یک نفس اسلاید میگذارد و حرف میزند و جزوه می دهد .
آخرش هم اعتراضات بچه ها بالا گرفت . استاد لطف نمود گروه بندی کرد و ما را برای ملموس تر کردن این درس برد به چند مرکز خدمات و درمان و خانه ی بهداشت . دلمان خوش بود ! آن جا هم استاد بساط صحبت را پهن کرد و ما گوش شدیم آخر سر جزوه نوشتیم که امتحانی بدهیم و نمره ای بگذارند . خب بگذریم که ما را هر چه هست دگر حوصله ی شرح این آشفتگی ها نیست . کلا دیدن این فیلم بهترین مصداق عملی بود که میشد برای اجرای صحیح چنین درسی و حتی دروس دیگر و حرفه های دیگر در نظام آموزشی مان به کار ببریم .
شما رو به دیدن و خوندن زندگی نامه ی شخصیت اصلی این فیلم دعوت میکنم .
گاهی زندگی یک انسان به ما می آموزد که می توان متفاوت بود ! در افریقا گاهی ستونی از مورچه ها بدور یک دایره فرضی به قطر سه متر شروع به چرخش می کنند انها شبانه روز راه می روند تااینکه بعد چند روز همگی انها می میرند . به این اتفاق پدیده چرخ آسیاب می گویند .
دلیل این واقعه ان است که مورچه ها برای انکه بتوانند به راحتی به لانه باز گردند و در جستجوی روزانه گم نشوند برای بالا بردن ایمنی خود در طی سالیان سال به شیوه منحصر به فردی رسیده اند آنها همواره پشت سر یکدیگر حرکت می کنند!! این در حالی است که زمانی که باران یا طوفانی باعث پاک شدن مواد شیمیایی که این مورچه ها برای تعریف مسیر بازگشت خود هر لحظه تولید می کنند می گردد آنها گم می شوند و با یافتن همدیگر حرکتی دایره وار را که همان پدیده چرخ آسیاب باشد را بوجود می آورند . تکرار تا مرگ !
پچ آدامز از جمله انسانهایی بوده که از چرخ آسیاب زندگی ما بیرون رفته است ! ادامه متن در زیر
زندگی نامه پچ آدامز - Dr Patch Adams
پیام نیچه به ما این بود که:« چنان زندگی کنیم که مشتاق تکرار ابدی همان زندگی باشیم .»
#درمان_شوپنهاور_ص_33
راوی کتاب اتاق کودکی پنج ساله است که در اتاقی به دنیا آمده و دنیایی بزرگتر از آن را در زندگی اش ندیده است . داستان زندگی مادر و فرزندی که در اتاقی زندانی شده اند و فضای اتاق برای مادر سراسر شکنجه است و تنهایی اما برای جک که غیر از اتاق جایی را ندیده شرایط خیلی متفاوت است .
«از توضیحات پشت کتاب»
کتاب خیلی خوبی بود . دنیا رو از دید پسر بچه ای پنج ساله نگاه کرده بود . پسر بچه ای که فکر میکرد دنیا فقط محدود به یه اتاقه و یه تلویزیون و یه مامانه .فکرش رو بکن از بدو تولد تا پنج سالگی از تو یه اتاق محبوس باشی . تو یه اتاق بزرگ شی و حتی برات عجیب باشه که مادرت خودش هم مادر داره ، نفهمی دایی چیه وپدر بزرگ کیه و یه دفعه ای از اتاق وارد دنیای واقعی بشی .
این کتاب میگفت روحتون رو تو یه اتاق اسیر نکنین . با دنیای واقعی رو به روش کنید . مفهومیه که من ازش برداشت کردم .
زبون شیرین جک رو تو این داستان دوست داشتم . سوال های که از مادرش میپرسید رو هم . مادر جک رو هم دوست داشتم . یه زن مستقل و قوی .
قسمت هایی از این کتاب :
1.قبل از این حتی نمیدانستم که میتوانیم در اتاق را باز کنیم ، سرم آنقدر کوچک بود که دنیا توش جا نمی شد . وقتی بچه ی کوچکی بودم مثل بچه های کوچک فکر میکردم . اما حالا پنج ساله ام و همه چیز را می دانم .
2. فکر میکردم موجودات یا انسان هستند یا نیستند . نمی دانستم یکی می تواند فقط کمی انسان باشد!
3. همه چیز حس متفاوتی برام داره ، چون خودم فرق کردم !:)
4. به من می گوید :« آدم ها همیشه هم نمی خوان با هم باشند ، گاهی هم خسته کننده است.»
می پرسم چرا؟
می گوید:« این رو از من قبول کن ، چون من دوبار ازدواج کردم !»
5. روشنایی ، گرما و صداهای دنیا همیشه در حال تغییر است و هیچ وقت نمی فهمم یک دقیقه ی دیگر چطور خواهد بود.
6.مامان می گه:« آرایش میکنم واسه اینکه بهتر به نظر بیام .»
بهش میگم :« تو همیشه بهتر به نظر میای ^_^»
7. مامان پوست تخم مرغ های شکسته رو می اندازه داخل سطل آشغال . نمی دونم تخم مرغ ها دوباره به مرغ تبدیل میشن یا نه ؟ ازش میپرسم :« ما دوباره به بهشت بر میگردیم ؟ یعنی ما دوباره توی شکم مامان ها رشد می کنیم ؟»
پ. ن : این رمان نه تنها قلب را به درد می آورد بلکه روح را نیز به چالش میکشد . «به نقل از پشت کتاب »
راستی فیلم این کتاب هم ساخته شده . به نظرم جذابه که بعد از خوندن کتابش فیلمش رو هم ببینیم:)
وقتی که من وویس گوش میکنم و جزوه مینویسم -_-
مسیر متابولیسمی ام تن میر توف-_-://
و اما آنچه که در حقیقت وجود دارد
مسیر امبدن_مایر هوف😑😌😂-_-
+ امشب با یه عده از همکلاسی رفتیم سینما فارغ از هر امتحان و کوفت و غیره ای.
خب نمردیم و سینما هم رفتم😌😂 زیاد اهل فیلم نیستم و در فیلم دیدن به شددددت سخت گیرم و رو جزییاتش حساس. فیلم های طنز رو دوست دارم ولی . مخصوصا چهار خونه ، چهار دیواری و نقطه سر خط ، خانه به دوش و کلا فیلم طنز قدیمی ایرانی رو اگه بذاره هزار بار هم تکرارش رو میبینم.
خب حالا فیلم چی بود ؟
به وقت شام
فیلم هیجان بر انگیزی بود حقیقتا و اینکه صحنه پردازی هاش عالی بود .
ولی نمیدونم چرا زیاد باهاش انس نگرفتم .
به نظرم یکم غیر واقعی بود . و خیلی زود تموم شد و خیلی کلی پردازی کرده بود . به نظرم بهتر بود همچین فیلمی به صورت یه سریال در میومد و جزئی تر و ملموس تر میشد . البته من اصلا خودم رو در حد نقد کردن نمیبینم ولی به عنوان یه بیننده از فیلمی که این همه تعریفش رو شنیدم نظرم رو میگم.
در اینکه داعشی ها عوضی های حیوان صفت و وحشی و خونخواری هستن شکی نیست ولی به نظرم حتی این مورد رو پایتخت بهتر نشون داده بود-_-
یه جاهای فیلم بچه ها دست میزدند و سوت بلبلی و رقص نور . یه جاهایی هم میخندیدن-_- به چی؟ به داعشی ها-_- خب راستش منم بعضی جاهایش خندم گرفته بود😂
من بعد از خوندن فیلم از داخل نت نقد های وارد شده به این فیلم رو خوندم که اکثرشون به فیلم نامه بود .
تجربه ی خوبی بود . قرار بود واسه لاتاری هم بریم هر چند از موضوعش خوشم نمی یومد ولی میخواستم هر طور شده یه همچین تجربه ای با دوستام به یادگار داشته باشم ولی خب نشستم به جاش بیوشیمی خوندم .
بخش لیپید ها رو خوندم یه روز کامل و روز بعدش چنگیز رفته بود مخ استاد رو زده بود و لیپید ها رو از میان ترم حذف کرده بود . :/// و انداخته واسه پایان ترم. کلا من هر جا رو بخونم به حول قوه ی چنگیزی حذف میشه درست مثل ترم قبل. :|
+اینم امروز صبح ابری در یکی از گوشه ترین قسمت های دانشگاه
بعد از این دلگرفتگیِ آسمون بارون اومد شهرمون 😍😍
خداییشا زمستون همچین بارونی نیومده بود 😃
+کاش اگه نمیتونیم واسه دردِ کسی مرهم باشیم، شونه باشیم ، غمخوار باشیم لا اقل زخم زبون هم نباشیم ، نا امیدش نکنیم، گریه اش نندازدیم ، رو زخمش نمک نپاشیم بذاریم اصلا به درد خودش بمیره ولی خودمون نشیم یکی از درد هاش کاش
گاهی وقتا از شدت نگرانی ، استرس و حرص و غصه برای اتفاقی که هنوز نیفتاده مریض میشم و زرد میکنم
امروز که دقیقا به همین حال دچار بودم ، به دوست ترم پنجیم فکر کردم .
به همون که دیروز تو کافه نشسته بود با دوستاش چایی میخورد و میگفت و میخندید و امروز اعلامیه ی فوتش رو دیوار دانشگاه دیدم ، بغض کردم و بغض غده شده ام سرانجام تبدیل به سونامی شد .
به دوست ترم پنجیم فکر کردم و گفتم من که نمیدونم یه دقیقه بعد زنده ام یا نه ، منی که ممکنه یه ثانیه بعد ، یه دقیقه بعد ، یه ساعت بعد ، دیگه اصلا تو این ظلمت کده وجود نداشته باشم چرا باید برای اتفاقی که هنوز نیفتاده اینقدر استرس بگیرم و هی بمیرم و هی بمیرم و مچاله شم
واقعا که آدمی با امید زنده است
خب بالاخره همون کتابی که هی زار میزدم دلم میخواد یکی برام هدیه بیاره رو خودم به خودم هدیه کردم . فهمیدین چی رو میگم ؟ جز از کل-_- دیدی خدایا ؟ آخرشم مجبور میشم همه کتابام رو خودم بخرم:|-_-
ما که تهران نیستیم از نمایشگاه بین المللی کتاب فیض ببریم فقط در حسرت استوری ها و نمایشگاه کتاب گردی های دوستان داریم ذوب میشیم:))
من همه ی کسانی رو که مثل خودم از تهران دور هستن ولی دوست دارن از نمایشگاه خرید کنن به سایت سی بوک با تخفیف سی درصدی به مناسبت همین مناسبت مذکور دعوت میکنم :)
میخواستم یه کتاب دیگه هم بگیرم که تا دیشب موجود بود ولی به سرعت برق امروز ناموجود شد برای اینکه هزینه ی پست زیاد نشه گفتم بذارم چند روز دیگه که موجود شد همه رو باهم بگیرم ولی ترسیدم این دو تا هم ناموجود بشن :|
+آن کیست که یه عالمه درس دارد و هفته ی بعد میان ترم بیو دارد و میل درس خواندنش نیست و هر شب در حال پست گذاشتن است ؟ من من
_ به قول صائب تبریزی رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی:///
آقایی که خیلی خوب بچه را پوشک می کند ، خیلی خوب چای دم میکند و مرغ شکم پر درست میکند ، اتاقش را جارو برقی می کشد و و ظرف ها را حتی تمیز تر از خواهرش می شوید بی شک کَد اقای خوبی خواهد بود !
در این یک ماه که زن عمو و عمو به مسافرت رفته اند و پسر عمو به خاطر درس و دانشگاه در خانه مانده است کَد اقایِ چیره دستی شده است !
من از پشت همین مانیتور به تمامی کد آقاینِ جهان خدا قوت میگویم .