به مامانم گفته اگه دخترت رو ندی به پسرم مشغل الذمبه ای :/
خلاصه اینکه اول عیدی در زمره ی مشغول الذمبگانیم ، بختم بسته نشه صلوات😄
بعدا نوشت: من مامانم در نگهداری و مراقبت جک و جانوران ها استعداد خاصی داره مثلا ماهی عید ما همیشه ی خدا به لطف تیمار هایی که توسط مامانم برش اعمال میشه تا عید بعدی زنده میمونه .
و حالا جالبه اولین روز عید سال بعد میمیره :(
مثلا امروز صبح که از خواب پا شدم دیدم ماهی پارسالمون پاهاشو رو به قبله دراز کرده و داره اشهدش رو میخونه
حالا مامانم دست بردار نیست و هی داره بهش شوک میده و میگه همدم من میدونم این ماهی زنده میمونه و همزمان دوباره بهش شوک میده آخه در طول سال یه بار تو گلوی این ماهی غذا گیر کرده بود و داشت خفه میشد و مامانم با همین شوک ها نجاتش داد 😄 آخر سر دیگه اگه بابام نمی یومد و ماهی رو دور نمیداخت مامانم همچنان دست بردار نبود و نمیتونست ازش دل بکنه:()) الان بابام مامانم رو برده تا براش یه ماهی دیگه بخره الهی فدای احساساتت بشم من آخه :))