تا دُرد نیاشامی، زین دَرد نیارامی...
پنجشنبه که امتحان باکتری ها رو دادیم ، با الهه انقدر تو دانشگاه موندیم که جز صدای بلبل ها و هوهوی باد دیگه صدایی نیومد . اومدم خونه پنلم رو باز کردم که بنویسم ترم چهار تموم شد و از سختی هاش بگم و از درس هایی که ازش گرفتم اما دیدم چیز زیادی از این ترم یادم نمونده . انگار همه ی اتفاقات تو یه روز افتاده. انگار همه ی این درس های وحشتناک رو تو یه روز داشتیم . یه روز که یا نمیتونی ازش چیزی بنویسی یا اگه بخوای بنویسی صد روز طول میکشه ... . این ترم تموم شد ولی هنوز پس لرزه هاش داره می لرزوندم. نمره های بعضی درسا که واسم مهم بود رو نگاه میکنم و میبینم دلخواه نیستن اما یادم میاد چند روز پیش که ریحانه مدام از رتبه و نمره حرف میزد بهش گفته بودم نمره و رتبه برام مهم نیست . بهش گفته بودم که وقتی می رفتم کلاس آناتومی که از پنجاه نفر گاهی وقتا فقط هفت نفر توش شرکت کرده بودن ، خیلی چیزای مفید به غیر از درس از استاد یاد گرفتم . نمره ی کمِ خودم رو بیشتر از نمره ی زیاد نفر اول کلاس دوست دارم . چون منم میتونستم نیام سر کلاس، استاد که حضور غیاب نمیکنه و بشینم خونه و باکتری بخونم . که «ر» رفته بود پیش استاد دانش ! و به من اشاره کرده بود و گفته بود شما نهادیا فقط به چادریا نمره می دید ... و گفته بودم دوستی رو مگه میشه با نمره و رتبه مقایسه کرد و سرش رابطه های قشنگمون رو خراب کرد ؟ ولی شبش که سارا بهم از حرفای بچه ها پشت سرم گفت تا صبح گریه کردم . دیدم چقدر این ترم دوستی ها سر نمره و نمره بازی خراب شد. که چند روز قبلش عاطفه بهم گفته بود هنوز اولشه کم کم دوستای واقعیت رو میشناسی و بعد دیگه حتی دلت نمیخواد بهشون سلام کنی . اما بازم سرِ آخرین امتحان به «ر» سلام کردم و جوابم رو نداد...
تا میام ناراحت شم ، میگم عیبی نداره . این راهیه که خودم انتخابش کردم . که توش دنبال چیزای با ارزش تری باشم و ان شاء الله یه روز به دنبال خودش رتبه و نمره ی خوبی رو هم خواهد آورد ...
به هر حال این ترمِ طوفانی تموم شد ، ترمی که نمیدونم بهترین خاطره ها رو توش داشتم یا بدترین ها ؟ اما الحمدالله علی کل حال :)
+ خدایا ، کمکمون کن که از طرف ما بدی و شر به کسی نرسه و بدی و شر بقیه، بد و بد دل و سنگدلمون نکنه....