افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

من باور نمی کردم که میمیرم...

دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

دختر هایی که خونه موندن، به مون حسودی میکردن و زن ها گریه و زاری . دیدم یکی از دختر های که با من عازم جبهه بود ،ایستاده . همه گریه میکنن ، اما اون نه. بعدش دیدم با آب چشماشو خیس کرد . بعدش هم یه دستمال بینی گرفت دستش . شاید احساس کرد خوب نیست، همه دارن گریه می کنن اون نه. مگه ما می فهمیدیم جنگ یعنی چی؟ جوون بودیم.. حالا من نصفه شب ها از ترس بیدار می شم، خواب میبینم تو جبهه ام .... هواپیما در حال پروازه ، هواپیمای من، اوج میگیره و .... سقوط می کنه.... میفهمم دارم سقوط میکنم. لحظات آخره ... تا بیدار نشی لحظه به لحظه ترسناک تر میشه، تا این که بالاخره این خواب از سرت بپره. انسان مُسن از مرگ می ترسه، درحالی که جوون به مرگ پوزخند می زنه... جوون فکر می‌کنه نمیره! من باور نمی‌کردم که میمیرم....


#بخشی از کتاب جنگ چهره ی زنانه ندارد

#صفحه 85

  • همدم ماه

اصلاح شدگانیم

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

امروز روز شلوغی بود 

ما دانشگامون گاهی اوقات تا هشت شب کلاس داره و امروز از هفت صبح تا تا شیش بعدازظهر پشت سر هم کلاس داشتیم واقعا حس میکنم نفسم برید امروز 

می‌خوام یه گریزی برای آخرین بار به ترم اول بزنم در مورد چنگیز و اینا😁

خیلی حیف شد که چنگیز سیبلای چنگیزی شو زده و دیگه ابهت چنگیزو نداره

ابرو خفن کلاس هم که اول سال یه ابروی متحرک بود که دست و پا داشت الان وسط ابروهاشو برداشته اعتراف میکنم عاشق ابرو های بهم پیوسته اش بودم :دی چوپونک کلاس کلا دکوراسیون لباس هاشو تغییر داده و الان جنتلمنی شده برا خودش بلبلک و موجی هم که رفتن آبادان لهجه ی شیرازی بلبلک رو دوست داشتم و از موجی هم خلی بدم میومد 😑 

در مورد بقیه بچه ها هم نظری ندارم الحمدالله 😁

دیگه هم کاری به کسی ندارم اسم مستعار و اینارم بیخیال دیگه اینا رو میگم اینجا که ذهنم رو ازشون خالی کنم

راستی در مورد فیزیولوژی هم بگم که در کمال ناباوری بشدت درخشاااااان شد😂😂😂 قشنگ اون وسط گند زد هم به تصوراتم هم به معدلم 

قراره بعد از گذراندن روانشناسی بهمون معدل بدن اما طبق محاسبات من ، من واسه خودم آداب رو بیست در نظر گرفتم و شدم17.01😁 اما آداب خرابش کرد حالا میگم چرا و شد شونزده و نود و خورده ای که ان شالله روان درستش کنه 😄 

اما آداب  هم رفتم آموزش پرسیدم نمره ای چیزی خیر سرتون نمیدین؟ کلاس اومدیم مقاله دادیم هاااا😑 خانومه برگشت گفت عزیزم این درس نمره اش به صورت کیفی ارائه‌ میشه مثلا عالی خیلی خوب خوب بد زشت اصن به تو میگن دانشجو با این اخلاقت؟ 😑😨 خداوکیلی درس عملی نیم واحدی بعد مثه دبستان نمره اش به صورت کیفی ارائه‌ میشه 

در مورد استاد روانشناسی جدید هم بگم که به شدت استاد باحالیه وقتی که خاطرات مریض هاش رو تعریف می‌کنه هم آدم ناراحت میشه هم خیلی بانمکه خاطراتش . هم اینکه کلاس اکتیو و فعالیه مثه بقیه استادا نمیاد یه پاور بذاره و از روش بخونه  کلا از اون استاد ترم قبلمون   خییییییللللی بهتره اون ترم سر کلاس روان حس میکردم وارد یه انفرادی تاریک شدم و اصلا از درسی که بهمون میداد لذت نمی‌برم و درکش نمی‌کردم 

استاد زبان عمومیمون همون استاد فیزیک ترم قبله 😒 این استاد به شدت سخت گیر عصبی جدی است . همون اول کاری یک و نیم نمره ازمون به خاطر اون هفته ی اول که بچه ها خودشون تعطیل کردن کم کرده 

دوستام چند روز پیش آهنگ  گذاشته بودن و داشتن تصوراتشون رو در مورد اینکه مثلا فلان استاد الان بیاد برقصه چجوری می‌رقصه میگفتن😓😌 بعد گفتن استاد زبان می‌رقصه ولی به جا شاباش دو نمره ازمون کم می‌کنه😁 

این ترم ورزش داریم

نمی‌دونم چرا تربیت بدنی رو دوست ندارم 😑 

دیگه اصن از این پستای نمره ای مزخرف نمینویسم ایششش دغدغه‌های مهم تر و قشنگ تری دارم من بعد:)

+ باید تو این چندماه یه تصمیم بزرگ بگیرم و خیلی استرس دارم،  یه چیزایی هست که دلم میخواد بگم ولی گفتنش نمیاد :(( 

  • همدم ماه

صدای مرا از حیاط دانشگاه می‌شنوید:دی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۷ ب.ظ

از صبح که اومدم تا الان علاف و بیکار بودم آخه کلاس عملی داشتیم و چون تئوری ها تشکیل نشده هفته ی قبل به تبع عملی ها هم تشکیل نخواهد شد 

کلا اوضاع نابسامانی هست ، بعضی از کارکنان دانشگاهمون عوض شدن ولی نماینده ی ما هنوز عوض نشده واقعا نمی‌دونم اگه یکم ادب داشت خوب بود جلوی روی ما اون ترم به دختره برگشت گفت چقدر بیشعوری شما فکر کن

مثلا من دیروز مجبور شدم بهش پیام بدم بپرسم فردا کلاس برگزار میشه یا نه با یه حالت طلب کارانه گفت خب شما برید اگه تشکیل شد که براتون حاظری میزنن(دقیقن حاظر رو هم با همین ظ نوشت دفعه ی اولشم نیس😁)

اکثر مواقع هم جواب سلام آدم رو نمی‌ده تو پیاما مثلا فکر کرده من عاشق چشم و ابرو شم که ازش مجبورم سوال بپرسم؟ 

خب دیگه من خودمو درگیر این حواشی نمیکنم به درک اصنشم هرچی بگه از یه گوش می‌شنوم از یه گوش در میکنم 

و اما بعد از ظهر روانشناسی داریم 

دوباره از اول آه خدای من 😑 ولی استادش فرق می‌کنه 

یعنی رشید روش میشه بیاد سر کلاس؟ امیدوارم دیگه واسه روانشناسی ارائه‌ای  چیزی نداشته باشیم چون اگه باز یکی یه چیزی از جیبش در آره تا سال هفتم ما با روانشناسی رفیق شفیق میشیم 

الان من روی نیمکت نشستم و منتظرم تا بیان دنبالم برم خونه گربه ی دانشگامون هی میاد از زیر نیمکت رد میشه و هی من مجبورم به احترامش پا شم واقعا دیگه نمی‌دونم چیکار کنم کیشش میکنم اونور بعد دختر یکی از کارکنان دانشگاه که دبستانییه دوباره میاردش سمت من و هی با دستش نازش می‌کنه و گاهی با شدت  میزنه کله ی این گربه ی بد بخ گربه هم شروع می‌کنه به کفشهای دختره چنگه بکشه  من واقعا داره چندشم میشه 

  • همدم ماه

ارمیا:)

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۹ ب.ظ
داستان در مورد پسری  بود به نام «ارمیا» که طی رفتن به جبهه زندگیش عوض شده بود و به نظر من مصداق بارز  «متی ما تلق من تهوی دعا الدنیا و اهملها » بود. . بازگویی وقایعی مختصر در مورد در جنگ تحمیلی و حوادث بعد از اون 
من از خواندن این داستان لذت بردم به قول آقای سید از اینا بود که تهش یه حس معنوی خوب بهت دست میده:)
البته این کتاب از همون اول تا همون آخرش پر از حس معنوی بود . همزمان با خوندن کتاب دلم میخواست جای ارمیا می‌بودم همینقدر ساده بی ریا و رها و عاشق 
خلاصه این که خودتون باید بخونیدش این کتاب اولین کتاب آقای امیر خانی بود در سن کم
یکی از نقدهایی که بخوام بکنم اینه که یکم اوایل کتاب  گیج میشدم و حس میکردم یه دفعه ای نویسنده زد تو خاکی:دی 
اما هر چی جلوتر میرفتم کشش داستان برام بیشتر میشد و خط ثابتی رو دنبال میکرد
اما در کل کتاب خوب و دوست داشتنی بود و  حتما کتابی که ادامه اش نوشته شده یعنی« بیوتن »رو  خواهم خوند
اما الان انجمن کتاب خونی دانشگاهمون کتاب «جنگ چهره ی زنانه ندارد» رو شروع می‌کنه و منم سفارشش دادم و رسیده ان شالله بعد از اون دوباره یه رمان میخونم و اون بیوتن هست:)
جالبه همزمان با تموم کردن این کتاب آقای امیر خانی مهمون برنامه ی کتاب باز شدن😄 آقای سید ممنون که خبر دادین من حقیقتا خیلی کم سمت تلویزیون میرم ولی وقتی پیام شما رو خوندم دیر شده بود و امروز تکرار این برنامه رو دیدم و کلی هیجان زده شدم و  خوشحالم که از دست ندادمش🙃
اینقدر تو کتاب زیر جملات قشنگش خط کشیدم که اگه بخوام بنویسمشون اینجا نیاز به چندتا پست داره😁
قسمت هایی از کتاب؛
1.به خود گفت:«ارمیا درخت را تکان بده تا برایت انجیر تازه بریزیم. ارمیا عیسی یت توی راه است! دارد به دنیا می آید . بخور بیچاره! انجیر بخور. بعد که برگشتی باید روزه ی سکوت بگیری . دیگر نباید حرف بزنی . عیسی یت خودش حرف هایش را می زند . تو دیگر لازم نیست حرف بزنی. او خودش وارد است . برای شما بنی اسراییل یک عیسی لازم بود. عیسی باید بدنیا بیاید. من بیست سال است که درد زایمان دارم . آن وقت خدا می گوید : «فأجاهٙا المٙخاضُ» من درد زایمانم قدیمی است . تازه من که مریم نیستم . من خیلی خوشحالم. که گفته است ای کاش«مِتُّ قٙبلٙ هذا» . من خودم دارم به دنیا می آیم . من با عیسایی خود دو قلویم.»
2.همه ی مادر ها باهم اشتراکاتی دارند. همه مادر ها مثل هم هستند. این هیچ ربطی به پسر ها ندارد. پسر ها هر کدام روحیه ی خاصی دارند اما مادر ها روحیه ای مشترک دارند . چیزی در روحیه شان وجود دارد که در همه ی آن ها مشترک است . این همان چیزی است که به لغت مادر معنای خاصی میبخشد، بعضی کلمات جنسشان با بقیه فرق می کند ، مادر هم یکی از همان هاست، مادر می تواند معنای لبخند ارمیا را بفهمد. 


  • همدم ماه

کارد نامه هامونو هنوز ندادن:))

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ق.ظ

خب خب  می‌خوام دوباره یکم چرت و پرت بنویسم چند روزه حرف نزدم افسردگی گرفتم 😎

چشماتونو ببندین می‌خوام کارناممو بتون نشون بدم😁

هدیه های آسمان هفده و نیم😶

بخوانیم (دوستام میگن ادبیات) هجده و بیس پنج😌

نهج البلاغه بیست😍😂

تاریخ و جغرافیا(بهش میگن بهداشت عمومی😒) شونزده و نیم :| وی بعد از دیدن این نمره آهنگی از حامد پهلان را پلی کرد و شروع به استغفرالله رقصیدن کرد 😂 اما دلش راضی نشد و فردا قرار است برود اعتراضی بزند چون وی فکر می‌کرده تک میشود ولی تک نشده وی دلش میخواهد استاد به اون نیم نمره ی دیگر بده وی خیلی زیاده خواه است وی خوشحال است وی چیزی حالیش نمیشود وی فوش هایی که به بهداشت میداد را به یاد می آورد  😌 

بیوشیمی نظری شونزده و نیم😫😥 بعد از دیدن این نمره جامه درید و سر به کوه و بیابان نهاد ناگهان نمره ی عملی بیوشیمی بر وی نازل گردید چهارده خالص ، او با دیدن این نمره غم جانگداز بیوشیمی نظری یادش رفت و شکر کنان و رقصان به شهر بازگشت😎

و اما غول وحشتناک این ترم یعنی مقدمات علوم تشریح البته که اسمش مقدمات راهی کردن دانشجوی بخت برگشته به ملکوت اعلی بود و از مسئولین خواسته میشود در انتخاب اسم دروس بیشتر دقت کنند😎 بعله دوستان همدم ماه بالاخره پس از این همه خون دل خوردن موفق شد درسی به این غولی را با نمره ی هجده و نیم پاس شود ، او بعد از دیدن نمره اش مدتی در آسمان ها سر میکرد پس از بازگشت به زمین عکس نمره اش را پس زمینه ی گوشی اش قرار داد و رمز گوشی را برداشت 😂😂😂 (جنین ، بافت، آناتومی) 

بافت عملی شونزده و نیم😷 

آداب پزشکی نامعلوم 😠

فیزیک پزشکی که در این ترم اسکار گند زدن( همون که شما میگی😂) در معدلم به او تعلق گرفت ابتدا دوازده و نیم بود و پس از عجز و لابه های فروان نزد استاد هفتاد و پنج صدم به او اضافه گردید و به نمره ی سیزده و بیست و پنج ارتقا مقام یافت ولی حتی یک اپسیلون هم از قهوه ای بودنش کم نشد 😠

و اما روانشناسی 

 خوشبختانه یا بدبختانه این درس در اواخر ترم توسط فردی رشید نام تعلیق خورد و امتحانش مفقود الاثر شد باشد که در این ترم دوباره با استادی نچسب این درس را به ما بچسبانند🤓

و اما درس مورد علاقه و عشق همدم ماه فیزیولوژی 😍 

هنوز نمره اش رو ندادن😂😂😂 ولی به زودی نمره ای آبرومندانه در این مکان نصب میشود 😈🤧

خلاصه ی کلام اینکه این پست فقط محض خالی نبودن عریضه و فرار از افسردگی نوشته شده تا همدم پس از اینکه پیر شد نمره های ترم اولش را به بچه هایش نشان دهد تا برایشان درس عبرت شود  و هیچ ارزش دیگری نداشت😂😂😂

ما این ترم سامانه ی سما نداشتیم🤧😷 

  • همدم ماه

از وصف تو درمانده قلم 😔

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۳ ب.ظ

امروز دوتا از نمره هامون رو گفتن 

بیوشیمی عملی و فیزیک پزشکی😂😂 با تک تک سلول هام عمق فاجعه رو حس کردم اما خداروشکر کردم که نیفتادم 

ماکس نمرات فیزیک پونزده بوده البته یک هجده و بیست و پنج هم داشتیم که متعلق به گلوکزه کلاس هست ، همون که میگه حتی یه دور هم نکردم همون که میگه برگه رو سفید دادم خب حالا ما که حسود نیستیم گوارای وجودش گوشت بشه به تنش اصن🤢 

خداوکیلی فیزیک سه نمره مسأله داده بود که من تو جلسه وقتی داشتم با انیشتن برای حلشون تلپاتی میکردم بنده ی خدا بدنش تو گور لرزید 😓 

حالا بدتر از اون این بود که سوالات تستی که هفده نمره بود ، نمره ی منفی داشت ولی من با یک برو بابا همه رو جواب دادم و نتیجه اش شد یک نمره ی بشدت طلایی😅😅

یعنی چی آقا علوم پایه هم نمره ی منفی نداره ولی این داشت🤐

درود بر روان پاکت استاد ک حتی بیس پنج صدم هم ارفاق نکردی😶

بیوشیمی عملی رو که حتی یه دونه از آزمایش هارم نخونده بودم خیلی بهتر شدم 😓عجب دنیاییه هاا

ناراحتم ؟ ابدا. من قول دادم در مورد گذشته افسوس نخورم . 

ناراحتی من از اینکه فلان کس از من بیشتر شده جز اینکه ناراحت ترم کنه کاری نمیکنه پس خوشحالم و تلاش می‌کنم تا در آینده از نتیجه ی تلاشم وجودم سرشار از شعف بشه🤗

+ این روزا خیلی پر حرف شدم ، من شاید تو جمع دختر ساکت و کم حرفی باشم اما تو خلوت خودم خیلی پر حرفم 

  • همدم ماه

حالا شما هی دل ما رو بسوزون:))

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ق.ظ

هر طرف میری دارن از برف و بارون میگن 

تلویزیون ، اینستا، تلگرام، بیان 

و من مثل هر سال تو دفتر خاطراتم نوشتم دیدی امسال هم رخت سفید تنت نشد شهر فراموش شده ی من؟ 

شهر من بغض دارد، دلش هم گرفته ، لباسش هم آسمان هست با «آن پوستین سرد و نمناکش » ولی 

نمی بارد 

بعض داشته باشی اما نباری درد دارد نه؟ 

+ خیلی ام قشنگ نوشتم😅😂😂😂

من اولین برفی که از نزدیک دیدم رو سال اول دبیرستان تو پونزده  سالگی دیدم 

واسه اولین بار برف اومده بود ولی اینقدر کم بود که باز حسرت درست کردن آدم برفی رو دلم موند

یادمه با خواهرم کل برفای حیاطو پارو کردیم آخرش هم یه آدم برفی درست کردیم که هیکلش یک دوازدهم خواهر شیش ساله ام بود😂

به خاطر همین یه ذره برف مدارس شهرمون یه هفته تعطیل شد و اون دوران از بهترین روز های زندگیم بود :)

  • همدم ماه

من سنی چوخ ایستیرم

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ب.ظ

من دوستت ندارم ولی دوست داشته شدن از طرف تو رو دوست دارم . 

وقتی فکر میکنم دوستم داری خوشحال میشم .

آدم ها مورد محبت واقع شدن رو دوست دارن حتی اگه خودشون محبت نکنن

  • همدم ماه

زیر تیغت میام!

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹ ب.ظ

کتاب زیر تیغت میام در مورد یه خانم دکتره که مبتلا به سرطان کموداکتوما«تومور شاهرگ گردن» هست که برای عمل نیاز به رضایت یکی از ذکور درجه اولش داره و در زندگیش هیچ مذکر درجه اولی یافت نمیشه چون از شوهرش سر اینکه شوهره بچه می‌خواسته ایشون نمی‌خواسته طلاق میگیره و با برادرش هم سر ارث پدریشان دعوا و جنگ داشته و کاملا قطع رابطه کرده و پدرش هم فوت شده و لابد عمو و دایی و اینا هم نداشته :/ 

خب حالا چون می‌خوام تو ذوقتون بزنم چون تو ذوقم خورده تهش رو میگم 😅 تهش با همکلاسیش که یکی از ماهر ترین جراح های شهرشونه و در دوران دانشجویی به شدت ازش متنفر بوده ازدواج می‌کنه و همه چرت و پرتایی که از اول تا آخر کتاب گفته بود به خوبی و خوشی تموم میشه-_-

کلا کتابی نبود که چیزی به آدم اضافه کنه ولی برای رفع خستگی بد نبود و میشه یه روزه تمومش کرد کتاب غمگینی بود بعضی جاها بغض کردم بعضی جاهاشم دلم برا بعضی از شخصیتاش سوخت و اشکم روان شد ولی تهش حرصم در اومد که 

حالا برش هایی از این کتاب رو میذارم؛

1.«با خودش فکر کرد چه اسم خوبی از همان روزهای اول دانشجویی روی « رسول معتضد» گذاشتند. کی فکر میکرد پسر استخوانی با آن پیشانی بلند خالی که همیشه مثل چنگال دور افتاده از قاشق کنار بشقاب این و آن ول بود ، یک روز پنجه های ماهر پیدا کند. چنگال عقاب این مرد و مهارتی عجیب در جراحی عروق . لعنتی! فریبا غرق در روز های گذشته بود . 

راهرو های تمیز با کفپوش سنگی قهوه ای . او و پری که خنده هایشان با همهمه ی غریب دانشجو های دیگر قاطی شده بود . مثل تمام ترم یکی ها بهترین سرگرمی شان اسم گذاشتن روی پسر های کلاس بود . سر رسول زود با « چنگال » به توافق رسیدند . اما برای نیما کار سخت شد . آنقدر خوشتیپ و مودب بود که آدم اصلا دلش نمی آمد اسم ناجور رویش بگذارد. اسم جور هم که حال نمی داد. حتی چیز های مثل سوسول و بچه هیپی هم به شخصیت متین او نمی خورد . این شد که پری گفت :«بذاریم مِستر» وهمه قبول کردند . مستر نیما  و دوستش آقای چنگال می آمدند و می رفتند و نقل روز های ترم یک بودند . ترم دو که شروع شد ، مراسم اسم گذاری را کم کم همه فراموش کردند . دانشجویان ترم دومی حالا مثل سال بالاتر ها راجع به چیز های مهم تری حرف می‌زدند.»

2.«بدبخت یعنی چی؟ یعنی یه عمر مثل خر کار کنی . هیچ کس دوستِت نداشته باشه. با یه مشت پول آدما رو بخری ، استفاده کنی و فراموش کنی. فراموش کنی و فراموش کنی...»

  • همدم ماه

پایان ترم اول و پایان ترمک بودن رو به خودم و شما  تبریک میگم 😂

به شما هم که وبلاگ منو میخوندید تبریک میگم که از دست آه و ناله هام راحت شدین😌😎

حالا این ترم که همه جا درس عبرت بودم ان شالله ترم بعد درس الگو میشم😅

الان دقیقا حس تابستون بهم دست داده یکی از خوبی های دانشگاه هم همینه بعد از هر ترم یه هفته تعطیلیم که اگه همکلاسی هاتون بچه های گلی باشن یه هفته دیگه هم تعطیل میکنن :))

وسط امتحانا هی میگفتم بذارین تموم شید این کتابو میخونم اون فیلمو میبینم نقاشی هامو تکمیل میکنم فلان جا میرم ولی امیدوارم از فردا مثه تابستون های سابقه دار گذشتم دوباره تا لنگ ظهر نخوابم😒 


  • همدم ماه