والیبال
امروز دو جلسه پشت سر هم تربیت بدنی داشتیم . قرار بود غر نزنم . اما چون تا اینجای غرهای تربیت بدنی ام را تحمل کرده اید این یکی را هم تحمل بکنید . از صبح تا الان پنجاه بار آستین بلوزم را بالا کشیده ام و ساعد های ورم کرده و خون مردهام را به مادر و خواهرانم نشان داده ام و به آن ها توضیح داده ام که با هر ساعدی که میزدم چگونه اشکم در می آمد و دیگر کار به جایی رسید که حتی در پنجه زدن هم معلول شدم . آن ها هم فقط سر تکان می دادند و نوچ نوچی میکردند و میگفتند خب میخواستی ساعد نزنی ! مادرم چندباری هم به خاطر اینکه من اینقدر ضعف نشان میدهم به من چشم غره رفت . گفت اصلا به خاطر اینکه قورمه سبزی نمیخوری اینجوری شدی . آخرش هم مجبور شدم خودم دست هایم را ماساژ دهم و گرم کنم و پماد بزنم و ناز خودم را بکشم و به خود وعده دهم که دیگر فردا دردش تمام می شود .
امشب هم زحمت شستن ظرف های شام را که نوبت من بود به دلیل چلاق شدن دست های عزیزم ، به مهدیه سپرده ام . خوب است ، تربیت بدنی لااقل این یک جا را به کارم آمد :))
#با اغراق
- ۹۷/۰۸/۲۳