افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

بالاخره ! جزء از کل/ خطر اسپویل

شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۳ ب.ظ
جزء از کل رو فکر کنم حدودا در طول یک ماه خوندم .   وقتی داشتم کتاب رو میخوندم و هنوز اوایلش بودم دوستم _ منوّره _بهم گفته بود  این کتابای رمان طورِ فلسفی نیاز به درک عمیق دارن . پشت هر جمله‌شون حرفه و تو باید خودت  تلاش کنی تا بفهمی و راه کارها  رو پیدا کنی و از این حرفا . راستش با توجه به تعریف هایی که از کتاب شنیده بودم   چندبار حین خواندن کتاب می‌پرسیدم خب چی میگه حالا این کتاب که اون رو فوق العاده می‌کنه ؟ اینم مثه بقیه کتاباست دیگه  اما هر چی جلوتر رفتم جذاب تر شد خصوصا اون قسمت که مارتین واسه جسپر داستان کودکی و نوجوانی ش رو تعریف کرد .  هر  چند من ذهن فلسفی نداشتم و نمیتونستم اونجوری که منوره گفته بود  تفسیر کنم و فقط سعی میکردم از این داستان ماجراجویانه لذت ببرم :)) مثلا اونجا که مارتین میخواست کتاب راهنمای تبهکاری رو چاپ کنه و اون قسمتی که جسپر دفترچه یادداشت های پدرش رو پیدا کرد و خاطراتش رو شروع کرد به خوندن و بعد از اینکه فهمید باباش از به دنیا اومدن اون ناراحت بوده و میخواد جسپر تناسخ زود هنگام خودش باشه ازش بیشتر متنفر شد  ،یادم افتادم من خودم تا الان حدود ده تا دفترچه پر از خاطره دارم و خدا کنه دست کسی نیفته :)) 

یه قسمتی از داستان دفترچه ها این بود وقتی که زن مارتین ( استرید) داشت واسه بچه ی تو شکمش اسم انتخاب می‌کرد ، مارتین بهش گفت که اسم انتخاب کردن برای بچه یه کار بیهوده است و دوست داره بذاره وقتی بچه اشون بزرگ شد با توجه به شخصیت خودش برای خودش اسم انتخاب کنه .  به نظرم خیلی جالب بود . اینقدر از اینجای کتاب هیجان زده شده بودم که اگه میشد برای بچه ی آینده ام اسم انتخاب نمی‌کردم و این ایده رو عملی میکردم . ولی خب مثلاً همون موقع نشستم فکر کردم گفتم الان اگه من بخوام برای خودم با توجه به شخصیتی که در این چند سال از خودم ساختم اسم انتخاب کنم چه اسمی  انتخاب میکردم ؟ بعد این سوال رو از خواهر هام هم پرسیدم . و هیچ کدوممون هیچ جوابی نداشتیم پس در نتیجه هیجان من خوابید و دوباره اسمی رو که برای دختر آینده ام انتخاب کرده بودم ، انتخاب کردم و بیخیال افکار فلسفی‌م شدم :دی 
اما در ادامه مارتین اینجوری میگه :
« می کوشم موجودی تربیت کنم که خودش را درک کند . چه می شود اگر مثلا بچه را در سه سالگی تحریک به خودشناسی کنم ؟ یا شاید هم زودتر ؟ باید شرایطی بهینه برای شکوفایی خود آگاهی فراهم کنم . این بچه مطمئنا کلی تنهایی پیش رو دارد . » 
بعدش یکم فکر کردم و گفتم شاید دلیل اینکه من الان نمیتونم یه اسم خوب برای خودم  انتخاب کنم اینه که بعد از این همه سال هنوز به خودآگاهی کافی اونطور که شاید و باید نرسیدم ! یا شاید هم از این اسم میترسم . ولی در کل نمیشه همیشه آدم ها رو با یک کلمه و یک اسم توصیف کرد . مخصوصا تو عصر حاضر . اصلا شاید این کار یه جور برچسب زدن باشه که کارخوشایندی هم نیست . اما اون خودآگاهی و شکوفایی در دوران کودکی هم خیلی مهمه . 
یه جای دیگه  _همون اوایل کتاب _ میگه  که تری دین ، جسدی رو خاک می‌کرده و به انتظار رشدش می نشسته . گفتم چه کار بیهوده ای . ولی دیدم گاهی چقدر زندگی هامون پر شده  از این جسد هایی که خاک شون کردیم  ولی انتظار رشدشون رو داریم . خودمون رو زیر حسرت ها و آرزو ها خاک میکنیم و به دنبال رشدیم . من اینجام . تو این دانشگاه ، تو این شهر و با این رتبه و در حسرت اون شهر و اون دانشگاه و اون رتبه . ترم اول همه ی فکرم همین بود . دائم غصه می‌خوردم از اینکه مجبور شدم  بپذیرم که «گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود و گاهی قرعه نگفته به نام تو می شود » . از خودم یه جسد ساخته بودم و انتظار داشتم که رشد کنه . اما این جسدی که ساخته بودم رشد نمی‌کرد . پا شدم ، خاک هاش رو تکوندم ، دستش رو گرفتم و بلندش کردم و بهش گفتم که تو هدفت عوض نشده فقط جاده ایی که توش قرار گرفتی شرایطش متفاوته . یادت نره  ما برای رشد کردن اول نیاز به زنده بودن داریم . 

 در کل خوشحالم که خوندمش چون خوندنش برام خسته کننده نبود و هر شب با رغبت و برای فهمیدن ادامه ی ماجرا کتاب رو باز میکردم و ادامه میدادم . باید اعتراف کنم که از این که نویسنده اینقدر قشنگ این همه شخصیت رو به هم ربط می داد حیرت زده میشدم .  تازه یه جاهاییش هم خیلی بانمک بود و واقعا خنده ام می‌گرفت ، تنها جایی ام که گریه کرذم ولش کن دیگه نمی‌گم:))
راستی انوک ، چقدر انوک رو دوست داشتم ، اون حس حمایتگرانه ای که نسبت به جسپر داشت ، حتی اون تنفر اولیه‌ش نسبت به مارتین و اون ایراد هایی که از مارتین می‌گرفت .  در مورد ادی ،  چقدر عصبی  شدم اونجا که دیدم به مارتین خیانت کرد .  اما ادی خودش یه قربانی بود . قربانی رویاهاش. اون برای فرار از شغلی که ازش متنفر بود مجبور شد تظاهر به دوست داشتن کسی کنه که ازش متنفره .  تو همین کتاب جسپر در مورد ادی میگه :« رویاها به اندازه ی هرچیز دیگری خطرناک هستند ‌. اگر از مسیر سالیان عبور کنید و سن و تجارب تغییرتان بدهند ولی فراموش کنید در رویاهای تان تجدید نظر کنید ، به جایگاه بین المللی ادی می رسید .»
پ.ن۱ دیگه نمیدونم چی بگم ، اونایی که کتاب رو خوندن هم اگه نظرشون رو در مورد کتاب  بگن خوشحال میشیم 😊 
پ.ن۲  از کتابهایی که میخونم اصولاً نقدی نمی نویسم چون بلد نیستم و نیاز به متخصص داره پس هر چی می‌نویسم صرفا یه یادداشتی هست که احساسم رو موقع خوندن کتاب نشون میده😊

پ.ن۳ با اینکه پست طولانی شد ، ولی بچه های خوبی باشید و این جمله های خوشگلی رو که براتون از کتاب  انتخاب کردم رو هم بخونید 😅👇


۱.  معنای ایمان برای ما این است که تا وقتی از خالق دعوت نکنیم ، به زمزمه های ذهن ما گوش نمی دهد! احمقانه است ! فکر می کنیم خداوند فقط وقتی صدای افکارمان را می شنود که او را به اسم صدا می زنیم و نه وقتی که مشغول افکار پلید روزمره مان هستیم . مثل اینکه امیدوارم همکارم زودتر بمیرد تا دفترش مال من شود چون از اتاق کار من خیلی بهتر است. 
۲. باید ها و نباید های سال نو اعترافی است حاکی از این که می دانیم مقصر تمام بدبختی های مان خودمان هستیم نه دیگران! 
۳.وقتی یک سیب رسیده باشد ، یک نسیم هم می تواند آن را از درخت بیندازد . عشق هم یک چنین چیزی است . عشق در درونم وجود داشت و اتفاقی بر سر او ریخت!
۴.هیچ چیز دردناک تر و عذاب آور تر از تماشای فیلسوفی نیست که به واسطه ی تفکرش به گوشه ای رانده شده . 
۵. چرا آرزو داریم کسانی که دوستشان داریم به زندگی بازگردند وقتی می دانیم قبل از مرگ چه قدر عذاب کشیده اند ؟ یعنی اینقدر از آن ها متنفریم؟
۶.اون قربانی زیباییشه . چرا ؟ برای اینکه زیبایی یعنی قدرت و ما تو تاریخ یاد گرفته ایم قدرت فساد میاره . بنابراین نتیجه ی زیبایی مطلق ، فساد مطلقه! 
۷. حتی اگر مردم بخواهند برای از دست رفتن یک غریبه ی محبوب اشک بریزند ، باز هم نمی توانی دلِ غم گینی را مسخره کنی.
۸. گاهی در زندگی تسلیم عصبانیت بی معنا می شویم که نقشش از میان بردن تمام اعتبارمان است . 
۹. آدم های گناه کار به مرگ محکوم نمی شوند ، به زندگی محکوم می شوند! 
۱۰. تنها راه نجات از این همه نفرت اینه که آرامش درونی داشته باشی . برای پیدا کردن آرامش درونی اول باید به خود برترت برسی . برای پیدا کردن خود برتر هم باید نورِ درونت رو پیدا کنی و بعد به نور بپیوندی.
۱۱. تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانون هاش سر در بیاری . زندگی رو قضاوت نکن ، فکر انتقام نباش ، یادت باشه آدم های روزه دار زنده می مونن ولی آدم های گرسنه می میرن، موقعی که خیالاتت فرو می ریزند بخند و از همه مهم تر! همیشه قدر لحظه لحظه ی این اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون .
۱۲. ما با بی توجهی خودمان را در افکار منفی غرق می کنیم و نمی دانیم دائم فکر کردن به اینکه « من مفت نمی ارزم» احتمالا به اندازه ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار سرطان زاست. 
۱۳. وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می کنند « اگه همه از بالای پل بپرند پایین تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم محسوب می شود و مردم می گویند « هی! همه دارن از روی پل می‌پرند پایین ! تو چرا نمی پری؟» 
۱۴.مردم همیشه شکایت می کنن که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو می بینن که پا نداره و بعد غر می زنند که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن . چرا ؟ چی باعث می شه که به طور ناخودآگاه  خودشون رو از یه سیستم ملال آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیاته و نه کلیات ؟ چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم ؟» می گیم «کِی باید تشکیل خانواده بدم؟»
14. اگر بدون فکر کردن از باور عامه ی مردم پیروی کنی ،مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است .
ادامه دارد.....
چون امکان داره پست بیشتر از این طولانی بشه و حوصله شما بیشتر از این سر  بره بقیه جملات گوهر بار رو در طول زمان براتون پست میکنم😎
ممنون که خوندین😊🙏
  • ۹۷/۰۸/۱۲
  • همدم ماه

نظرات  (۱۲)

چون دارم می‌خونمش اون جمله‌های انتخابی رو نخوندم :|
حست برام قابل درکه. هیجان از کلماتت می‌چکه :))
پاسخ:
آره اینجوری بهتره :) 
لحظات خوبی رو برات آرزومندم حوای عزیزم :)
سلام.
خیلی خوب نوشتین راجبش.  من تو نه روز تمومش کردم.بد کرمی داشت اخه (:

در مورد انوک من دوست داشتم با همون مارتین می بود. 
از شخصیت کارولینم متنفر بودم.

اما جدا از هیجان داستان و شخصیت پردازی عالی و  طنز سیاهی که داشت ، برای من زندگی یک ادم ضد سیستم و معناگر و تاثیری که بر زندگی اطرافش میذاره خیلی ارزش داشت.دیدگاه های مارتین نسبت به خانواده و سیستم اموزشی و مردم و عشق خیلی برام اموزنده بودند.و اینکه سرانجام همچین شخصیتی و اطرافین وابسته او در دنیای مدرن چه میشود.
پاسخ:
سلام 
من دیگه مجبور بودم جیره بندی کنمش ولی شما خوب سریع خوندید :) 
منم دقیقا شخصیت مارتین رو بیشتر از همه دوست داشتم خصوصا پندهایی که به پسرش میداد رو . 
ممنون که نظرتون رو گفتید 👌😊:) 
منم تازه شروع کردم خوندن این کتابو :)
پاسخ:
چه خوب ، لحظات خوبی رو براتون آرزومندم :)
باید کتاب رو خوند تا این جملات رو هم بشه بین حرفاش درک کرد
خوب بودن مخصوصا ۱۱ و ۵
حالا اسم دخترتون چی بود ؟ 😂😉
پاسخ:
آره دقیقا من یه جوری پست رو گفتم انگار همه خوندنش:)
حالا یه چیزی الکی گفتم :دی 
نصف پستت رو خوندم نصف دیگشم بعد از خوندن کتاب میخونم!!😅
پاسخ:
کار خوبی کردی 😊 ان شالله ادامه ی کتاب رو با حس های خوب بخونی:)
سعی کردم چیزی رو لو ندم و اشاره هام خیلی جزئی باشه و کلیت داستان اسپویل نشه، اما وقتی یه دور خونده باشی خود کتاب رو بهتر میشه با چیزی که نوشتم ارتباط برقرار کرد:) 
😉
وای مرسی بیشتر ترغیب شدم بخونم💛💛💛💛
پاسخ:
قرباااانت ، ان شالله که از خوندنش لذت ببری 💓💓💓
  • جناب منزوی
  • چند هفته پیش اومدم بخرمش، اما ترامپ مگه گذاشت :/
    واقعاً کتاب فوق العاده ای هستش، از اون جمله های انتخابی فهمیدم :)
    پاسخ:
    امان از دست این قیمت های سر به فلک کشیده ، منم فعلا دارم پس انداز میکنم ، امیدوارم حداقل قیمت کتاب ها رو اینقدر بالا نبرن:( 
    امیدوارم خوشتون بیاد:)
  • خانم دکتر تمام وقت
  • کتاب خیلی توصیه شدیه.اولی فکر نمیکردم تم فلسفی داشته باشه..ومانعم برای خوندنش اسم بیمزه کتاب بود...حالا ببینیم همت میکنم بخونمش یانه
    پاسخ:
    اوهووم. آره فلسفیه ولی فلسفه ی روان و صریحی در قالب طنز  داره و اصلا سنگین نیست :) 
    حتی اسم کتاب هم به نظر من فلسفه داره😅 
    :)
    سلام
    منم ترغیب شدم بخونمش
    پاسخ:
    سلام علیکم:)
    چه خوب امیدوارم خوشت بیاد و خوندنش برات مفید واقع بشه یا دست کم  لذت بخش  :)
    نخوندمــش هنوز:(
    دلـم خواسـت...
    پیدایـش کرده می خوانم
    ممنون :)
    پاسخ:
    عزیززم:) 
    امیدوارم خوشت بیاد  دنیای بالاتر از دنیا :)
    حتما باید بخونمش پس (:
    پاسخ:
    امیدوارم  که خوشت بیاد یاسمن جان :-) 
    من موقع خوندن خیلی جذب داستان شدم اما بعدش که قصه توی ذهنم خیس خورد به نظرم از نظر محتوایی معمولی و حتی بد بود! اما از نظر روایت و قصه واقعا عالی بود. شاید در آینده نظرم عوض بشه ولی فعلا به نظرم در این موضوع، رمان های خیلی قوی تری هست
    پاسخ:
    به نظر من یکی از دلایلی هم که باعث میشه بعد به این نتیجه برسیم که زیاد هم از نظر محتوا عالی نبود تعریف های زیادی هست که از این کتاب شده و مثلا واسه شما که رمان های قوی تر خوندین و ناخودآگاه با اون مقایسه میشه خب سطحش هم میاد پایین تر:) 
    اما در کل منم بیشتر از محتوا و مفهوم ، درگیر ماجرای داستان شدم مثل یک سریال منظم  میموند و آدم رو ترغیب به ادامه دادن میکرد :) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">