خرم آن روز کزین شهر روم :دی
1- خب دیگه با مساله دانشگاه و شهر کنارم اومدم و فردا قراره بریم ثبت نام
همه نصیحتم میکنن و میگن خوبه کنار خانوادتی غریبی بده و این حرفا ولی بی دل گمان مبر که نصحیت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن تقول
اما دیگه مطمین شدم یه حکمتی تو اینکه اینجا قبول شدم و به خانوادم نزدیک هستم هست باید ایمانم رو قوی تر کنم :)
اینقد با دوستام نشستیم از شهرمون بد گفتیم آخرشم خدا منو همینجا انداخت که رستگار شوم :دی
شما نمیدونید من کجا زندگی میکنم وگرنه الان نمیگفتید چقد این دختر چقدر لوس و بچه ننه هست و هی همینو میگه :|
2- این چند روزی که گذشت من به کار مبارک بچه داری مشغول بودم
دختر کوچولوی دختر عموم رو براش نگه میداشتم و الان یه پا پرستار بچه تشریف دارم
انواع و اقسام شعر های کودکانه لالایی ها آروغ گرفتن ها و ناز و نوازش و کودکانه حرف زدن با کودکان رو یاد گرفتم و از خشن بودن در اومدم :دی
البته روان شدن نهرهایی از استفراغ های بچه و گلاب به رویتان ها هم به سر و کول اینجانب در این پرونده ثبت شده :))
3-امروز اول مهر بود . خواهر کوچولوم تا صبح نخوابید و من یاد روزهایی افتادم که از شوق اول مهر شبا خوابم نمیبرد و روزی ده بار کیف و کفشم رو میپوشیدم و کیفور میشدم .
اولین اول مهری که رفتم مدرسه اینقد گریه کردم که مامانم مجبور شد تا پایان مدرسه تو مدرسه و حتی تو کلاس درس باهام بمونه
و امسال اولین اول مهری بود که بدون هیچ شوق و اشتیاقی گذروندم و حتی واسه فردا هم شوق ندارم :|
4- امسال میتونم خیلی راحت عزاداری کنم و شب ها در مجالس عزاداری شرکت کنم خدایا شکر. از خدا میخوام کمکمون کنه تا یک عزادار واقعی باشیم و ظاهرمون با باطنمون یکی باشه . این ایام رو بهتون تسلیت میگم دعا برای ما هم بکنید .
- ۹۶/۰۷/۰۱