+ امسال بالاخره من و سارا جبهه ای که در برابر ورود به گروه جزوه نویسی داشتیم رو به خاطر آزمون علوم پایه شکستیم و واردش شدیم .
احساس میکنم که روحم در برابر نه گفتن هایی که باید میگفتم اما نگفتم ضربه های زیادی خورده . و تو این مقطع زمانی جسارت زیادی واسه نه گفتن پیدا کردم . من تو کار گروهی آدم خیلی حساسی هستم و دوست دارم کارم رو به نحو احسن انجام بدم و البته بدم هم نمیاد عمده ی مسئولیت رو به عهده بگیرم چون از یاد گرفتن لذت میبرم اما خب شاید یکی از اعضای گروه از این کار من خشنود بشه اما من اگه مسئولیت اون رو هم به عهده بگیرم در حق اون هم ظلم کردم واسه همین تلاش میکنم و مراقبم خودخواهانه عمل نکنم .
امروز سارا با اینکه گفته بود و مثل همه باید خودش کارش رو انجام می داد به من گفت که یه قسمت از جزوه رو که زمان بر هم بود من انجام بدم و با کمال احترام ردش کردم و بهش گفتم خودش انجام بده اگه مشکل داشت زنگ بزنه تا راهنماییش کنم . یه دبیر دینی داشتیم که می گفت اگه کاری واسه کسی انجام دادی هیچ وقت با رودرواسی و وقتی که قلبا تمایلی به انجامش نداری ، انجام نده چون از خلوص کارت کم کردی .
من و سارا خیلی صمیمی هستیم و از اینکه تو رو دربایسی گیر نکردم و از اینکه سارا اینقدر دختر عاقلی هست که به خاطر اینکه من قبول نکردم ناراحت نشد و تحت فشار قرارم نداد خیلی خوشحالم :)