افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

چشم هایش

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۳۲ ق.ظ

سال های اول دبیرستان معلم ادبیات بسیار جدی و در عین حال با نمکی داشتیم . از دور که می دی دیمش نظام دار می ایستادیم . سر کلاسش همه از ترس دست به سینه بودیم . همیشه به چشمش دو تا عینک میزد . یک عینک را به چشمش میزد و دیگری بالای سرش بود . وقتی می‌خواست ته کلاس را نگاه کند و بچه ها را چک کند  عینکی که بالای سرش گذاشته بود را با عینکی که به چشمش زده بود عوض میکرد . یعنی هم دور بین بود هم نزدیک بین . 

حالا دارم به این فکر میکنم که چقدر خوب میشد ما هم برای دیدن چیز های دور عینکمان را عوض کنیم . شاید بهتر ببینیم و بهتر تصمیم بگیریم و قضاوت کنیم .

گاهی در دل یک فهمیم ولی نمی فهمیم ‌. باید عینکمان را عوض کنیم.  

امروز بعد از پنج سال دوباره دیدمش . دوباره نظام دار و دست به سینه ایستادم . خیلی دوستش داشتم .  با خودم  گفتم عینکش دیگر دوتا نیست . انگار از نگاهم ذهنم را خواند . گفت یادش بخیر روزگاری هشت چشم بودم. خودش گفت هشت چشم . گفتم که بانمک بود .ولی من حساب کردم دوتا چشم خودش داشت ، چهارتا هم شیشه ی عینکش . بنابراین باید بگوییم شش چشم . ولی خب او خودش گفت هشت چشم . من میدانم آن دو چشم دیگر، چشم دلش بود . گفت  داده ام عینکم را دو شیشه ای بسازند تا دیگر برای دیدن ته کلاس مجبور نباشم عینکم را تعویض کنم ...

  • همدم ماه

بدونِ تاریخ، بدون امضا...

سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۳۶ ق.ظ

گاهی وقتا اینقدر «چوب »سادگی هاتو ، مهربونی هاتو، دلسوزی هاتو ،ازخودگذشتگی هاتو «میخوری »  که به «یبوست » احساس دچار میشی .

من بی احساس نیستم متهمم نکن به بی احساسی من پر از احساسم و احساسی که تراوش نشه و سر دلت بمونه بازم خودت رو اذیت می‌کنه میبینی رفیق؟ بازم زخمی ماجرا منم . 

من بی احساس نیستم 

فقط می‌دونم این احساس خارج نشده از صد تا تنفر پرتاب شده دردناک تره. 

  • همدم ماه

روز ها از پس هم رد شد و موعود رسید

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۰ ب.ظ
۱.امروز یه روز جان فرسای شیرین و آروم بود -_- از هفت صبح تا شیش غروب. 
عمیقأ و شدیداً دلم برا دانشگاه تنگ شده بود بسکه تو عید همش تو خونه بودم حتی دریغ از یک پارک :/
ولی بین خودمون باشه بیشتر دلم برا تعطیلات تابستون بعد از دانشگاه تنگ شده(میان ترم ها را به یاد می آورد ...😬)
سر همه ی کلاسا عملا خواب بودم  نگرانم 😑
خب خدا وکیلی وقتی که برقا رو خاموش میکنن کولر رو هم روشن میکنن استاد هم لالایی میگه خب آدم خوابش میگیره دیگه . من اگر استاد بشم تو درس های تئوری هر نیم ساعت پنج دقیقه استراحت میدم به بچه هام . مثلا من چون ردیف دوم میشینم نمیشه سر کلاس بخوابم ولی به زور پلکام رو باز نگه می‌داشتنم تا استاد خودش دهان مبارکش خسته میشد و می‌گفت خب حالا یه دقیقه استراحت کنید از شدت ذوق خوابم می‌پرید :))
۲.موقع برگشتن دو تا از ترم بالایی هامون رو تو بازار دیدم بعد خواستم به بابام معرفیشون کنم گفتم بابا اینا تو مدرسه ی ما هستن یه کلاس از ما بزرگترن -_-
بابام😒
من😌
ترم بالایی ها😲 
هنوز دهنم به گفتن دانشگاه عادت نکرده 😄 
۳.فردا تربیت بدنی داریم و و از قضا تمرین دو سرعت و  من دارم دعا میکنم لغو بشه ( پهلوی کبود و دست افلیج و پای چلاق و خنده ی حضار در آخرین جلسه ی تربیت بدنی قبل از عید  هرگز از لوح خاطرش محو نمی شود:|)
بعدن نوشت ؛ ببینید دوستان هم دارن دعا میکنن لغو شه😄
۴. و اما این....همون گربه که تو حیاط دانشگاه هی از زیر نیمکت من رد میشد-_- و موجبات وحشت من رو فراهم میاورد که چندتا پست قبل در موردش نوشته بودم 
رفتم پشت سرش  که ازش عکس هنری بگیرم با انواع و اقسام  اسامی صداش کردم محل نداد  تا بهش گفتم خاله جون خوبی ؟ 
یهو دیدم سرش رو برگردوند طرفم 😑
۵.متاسفانه  قسمتی از   اثرات کتاب  ملت عشق از بین رفته منتظر پست های من در مورد چنگیز و دار و دستش با هشتک چنگیز نامه و پست های منور و نورانی امتحاناتم با هشتک پاس شدن شیوه ی رندان شب بیدار باشد ، باشید😬
۶.تا چرت اَند پرتی دیگر التوفیق علیکم و الرحمه الله و برکاته:))
بعد نوشت: یه بار بعد این همه سال از بین پنج مجموعه پایتخت من اومدم مجموعه پنج رو دیدم -_- بغل تلویزیون یا از ترس تشنج کردم یا از خنده :| چرا داعش رو ریختن تو طنزا اح اح 😑😑😑 
  • همدم ماه

در دل تنگم خموشی می کند انبارِ حرف ...

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۱۴ ب.ظ

میگه تا حالا شده احساس خواب آلودگی کنی و خسته باشی اما ساعت ها بیدار بمونی و خوابت نبره؟

خواب در عهد تو در چشم من آید؟ هیهات

عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

میگم مثل من که هر روز می‌بینمت ، هر روز تو هوایی که تو نفس می‌کشی نفس میکشم ولی دلتنگتم؟

نشد از وصل ، دلِ تنگ تو، صائب ، خرم

به چه تدبیر دگر رفع ملالِ تو کنم ؟

پ.ن:

+جدی نگیرید غیرواقعی ست😑

  • همدم ماه

چهل قاعده ی عشق

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ

چهل قاعده ی عشق یا همون ملت عشق کتابی هست که موضوع اصلیش رابطه ی بین شمس تبریزی و مولانا هست ‌. خوشحالم که سال جدیدم رو با خوندن این کتاب پر بار شروع کردم.

 خب این دفعه با توجه به کامنت یکی از دوستان (سید مقدام حیدری)در وبلاگ یکی دیگر از دوستان (دکتر دلژین ) تصمیم گرفتم این کتابی که تازگی ها اسمش زیاد شنیده میشه و احتمالا برخی از مخاطبان وبلاگم هم اون رو خوندن ، به سبک سوال و جواب معرفی کنم . از بین کسانی که این کتاب رو خوندن اگه حوصله و وقت داشتن میتونن به این سوالات جواب کوتاهی  بدن و در نقدش بیشتر کمکمون کنن:) 

پ.ن: به دلیل سنگین بودن دروس و بی پولی دوران دانشجویی 😁   فقط وقت میکنم  کتاب هایی رو که انجمن کتاب خونی دانشگامون  انتخاب می‌کنه بخونم .چندتا کتاب که دوستان معرفی کردن مثل بیوتن، همسایه ها و تاب طناب دار و ... رو تابستون بخونم ان شاءلله:)

👇🌸🌿

1. این کتاب چه حس و حالی به من منتقل کرد ؟

حس شرمندگی در برابر جزءیی مثل روحم که انطور که باید بهش رسیدگی نکردم . 

2.چقدر گیرا و لذت بخش بود ؟ 

  سیر داستان غافلگیرانه نبود ولی کشش خاصی داشت به طوری که هم دلم نمی‌خواست همش رو یه دفعه بخونم و تموم کنم هم دلم نمی‌خواست کتاب رو زمین بذارم ! لذت بخش بود و تامل برانگیز.

3. آیا مفید و در بردارنده ی اطلاعات مفیدی بود؟ چه نقدی دارم؟

بله سرشار از اندرز ها و راز های شناسی ! بود که برای زندگی لازمه . راز ها و قاعده هایی که لابه لای بی حوصلگی ها ، بی توجهی ها و روزمرگی ها مون به فور دست خوش فراموشی شدند. 

اما اطلاعاتی که در مورد زندگی شمس تبریزی و مولانا در این کتاب جمع آوری شده به اندازه ای نبود که بتونه خواسته ی ذهن خواننده رو ارضا کنه . زندگی و خصوصیات  شمس هم همانطور که واقعا بوده بیان نشده بود و میشه گفت تا حدودی آغشته به افسانه شده بود . برای مثال؛ در این کتاب اشاره شده که شمس توسط دسیسه و حسد و تنفر  از سوی علإ دین، پسر مولانا، به قتل رسید در حالی در چندین منبع  ذکر شده که شمس  چند روز پس از فوت همسرش کیمیا خاتون قونیه رو ترک کرده و دیگه هرگز به پیش مولانا برنگشت ‌‌‌‌. و چند تا مورد دیگه که نیازمند مطالعات بیشتری هست . 

در کل کتاب خیلی خوبی بود چون جملاتی داشت که حین خوندن میخوکوبشون می‌شدی و سر در جیب تأمل و تفکر  فرو می بردی:دی 

4.ایا تونست چیزی رو در من تغییر بده یا تقویت کنه ؟ 

بله ! در حین خوندن این کتاب مدام مراقب بودم تا در مورد کسی پیش داوری نکنم ظاهر و باطنم یکی باشه برای عشق احترام بیشتری قائل باشم و محبت کردن و مهربان بودن رو فراموش نکنم . حسن ظن داشته باشم و از بند تعلقات رها باشم. بعد از هر بار خوندن مثل باتری شارژ میشدم . انگار روحم رو مهمان یک مهمانی بی نظیر کردم ‌. 

ان شالله که این اثرات مستدام باشه😌😅

5. آیا توصیه به مطالعه آن می کنم یا خیر؟ 

بله حتما قطعا این کتاب ارزش حداقل یک بار خونده شدن در عمرتان رو داره . اما اگر هدفتون شناخت بیشتر زندگی مولانا و شمس تبریزی باشه طبق جستجو جو هایی که کردم بهتره یکی از کتاب های «پله پله تا ملاقات با خدا» اثر دکتر غلامحسین زرین کوب «باغ سبز عشق» اثر دکتر اسلامی ندوشن  رو هم در کنارش بخونیم تا به طور ملموس تر و واقعی تر با اون ها آشنا بشیم . من خودم هم هنوز نخوندم این کتاب ها رو . 

6. بخش هایی از کتاب که دوست داشتم؟

یک.«چه شگفت انگیز ! او مرده اما هنوز زندگی می کند! من اما هر روز می میرم و باز می میرم!»

دو.«در جست‌وجوی زندگی هستم که به زیستنش بیرزد؛ همین طور دانشی که به دانستنش بیرزد»

سه.«شاگرد مو قرمز تو نمی توانی مرید من بشوی. به اینکه دیگران چه فکری می کنند و چه نظری دارند خیلی اهمیت می دهی . اگر اینطور باشی انتقاد ها و حرف های آن ها نمی گذارد هیچ کاری بکنی .»

چهار. «آزمودن صحت ایمان دیگران وظیفه ی ما انسان ها نیست . بنده نمی تواند ایمان بنده ی دیگر را بسنجد . مگر نمی دانی؟ » 

پنج.«خواندن ، کوشیدن و دیگران را روشن کردن دِین بنده به خداست و برای عمق بخشیدن به آگاهی ام بسیار خواندم و بسیار کوشیدم.»

شش.«اگر پاک کردن قلبت را نمی دانی بیهوده وضو نگیر. پرودگار من تاجر نیست که با امثال تو تجارت کند.»

هفت.«عاشق رانده می شود ، اما نمی راند. عاشق آزار می بیند اما آزارش به مورچه هم نمی رسد . عاشق که شدی میفهمی .»

هشت.«آدم هایی پیدا می شوند که از ترس جهنم یا از شوق بهشت ایمان می آورند که اگر ایمان نیاورند بهتر است . کی کی را گول می زند ؟ اگر دست من باشد یک سطل آب بر می دارم و آتش جهنم را خاموش و بهشت را به آتش می کشم تا فقط و فقط عشق بماند . باقی همه یاوه است»

نه.«مراقب باش از راستی هایت بت نسازی.! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی نباش » 

ده.«خدا کبر را دوست ندارد ، می خواهد متواضع باشیم از این رو حتی در قضایایی که حق کاملا با ماست نباید برتری خود را به رخ بکشیم »

یازده.«بیا در آرامش صحبت کنیم اول باید عصبانیت فروکش کند تا متوجه حرف هایی که می خواهم بزنم بشوی . اگر زره قلبت را نرم نکنی هر حرفی که بزنم به تو بر می خورد »

دوازده .«فقط نادان ها گمان می کنند که همه چیز را می دانند.»

سیزده.«یادمان باشد به شایعه ها گوش ندهیم و دشنام را با دشنام جواب ندهیم » 

چهارده .« دوست دارم توی اتاقم بنشینم و با مرده ها صحبت کنم . مرده ها بر خلاف زنده تا پیش داوری نمی کنند .»

پانزده .« در حق خودت بی انصافی می کنی . همگی همانیم که هستیم مهم این است که آیا جسارت آن  را داریم که خودمان را تغییر بدهیم ؟»

شانزده.«اگر کسی را که دوست داری از دست بدهی بخشی از وجودت همراه با او از دست می رود.»

هفده.«انسانی که شکست خورده گمان می کند تا ابد مظفر می ماند و اکثر شکست خورده ها گمان می کنند تا آخر عمر کمر راست نخواهند کرد . حال آنکه در این دنیای فانی باد به سرعت جهت عوض می کند .»

هجده.«اگر زنی عاشق روح مردی شود ، وجود نزار و بیمارش را نیز می تواند دوست داشته باشد .»

نوزده .«چیزی که لازم داریم این است که خودمان را جزء به جزء بررسی کنیم نه اینکه به دنبال خطا در دیگران باشیم .»

بیست.«در اذان صبح جمله ای هست که در دیگر اذان ها نیست ؛ نماز از خواب بهتر است!» 

در پایان ببخشید اگه طولانی شد به قول این کتاب مرامتان عشق، عشقتان باقی 😊

  • همدم ماه

که تو تا ابد ما را در قلب خود پرورش دادی

چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

میخواهم احساسات محبوس شده در قلبم را نسبت به تو در این صفحه ی سفید تبدیل به کلمه کنم میخواهم از تو بگویم از تو بنویسم از تو بخوانم 

میخواهم با حروف و با کلمات تو را به رخ حروف و کلمات و جملات جهان بکشم.....

اما مگر میتوانم ... وقتی که در بهشتی که تو هستی نیستم ...وقتی که دردی که باعشق می‌کشی ، نمی‌کشم ....

حروفی که میدانم قدرت تحمل این بار را ندارند و در مقابل تو کوچک و کوچک تر و در نهایت محو می‌شوند ... 

قسم به تمام روز هایی که گفتم تحمل دیدن یک قطره اشکت را ندارم 

و قسم به تجری تحت الانهار هایی که خود مسبب جوشش از چشمه ی بی انتها و پر رمز چشم هایت شدم....


دیدنش خالی از لطف نیست :)

مدت زمان: 4 دقیقه 42 ثانیه 


  • همدم ماه

هیهات:|

جمعه, ۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۵۸ ب.ظ

دندون های پیشم در غرق شدن در درد به حدی رسیدن که تیر میکشن و نبض میزنن و من با حسرت و اشک به خواهر کوچیکم که جلوم نشسته و مثل خرگوش سیب رو با دندون های جلوییش گاز میزنه نگاه میکنم و قرص بعدی رو بالا میندازم . 

میترسم برم دندون پزشکی آخه دندونم ظاهراً سالمه ولی معلومه باطنش خیلی خرابه و زیر دم و دستگاه دندون پزشکی حتما خیلی ضایع میشه  در معرض دیدم که هست 😑😥😥😥اما انقدر دردش زیاده که حتی مسواک نمیتونم بزنم بهشون جوری که حاضرم با همین دستای خودم همشون رو بکشم و بندازم تو سطل آشغال😑 

  • همدم ماه

آیا روا بود که چنین بی حساب به درد آیی ؟

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۲۳ ب.ظ

انگار تو دهنم به جای بزاق اسید ترشح میشه ، در اوایل نوزده سالگی این همه دندون پر کرده وای به حال چند سال دیگه

داشتم خداروشکر میکردم که دندون های جلوم که در معرض دیده سالمه و نه درد می‌کنه نه خراب که اندکی پس از سال تحویل در حالی آماده ی حمله به شیرینی و آجیل بودم دندون های جلوم هم شروع به درد کردن کرد 😑😥 

اللهم اشفع کل دندونهانی


  • همدم ماه

ای باد شرطه بر خیز:))

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ق.ظ
به مامانم گفته اگه دخترت رو ندی به پسرم مشغل الذمبه ای :/
خلاصه اینکه اول عیدی در زمره ی  مشغول الذمبگانیم ، بختم بسته نشه صلوات😄
بعدا نوشت: من مامانم در نگهداری  و مراقبت جک و جانوران ها استعداد خاصی داره مثلا ماهی عید ما همیشه ی خدا به لطف تیمار هایی که توسط مامانم برش اعمال میشه تا عید بعدی زنده میمونه . 
و حالا جالبه اولین روز عید سال بعد میمیره :(
مثلا امروز صبح که از خواب پا شدم دیدم ماهی پارسالمون پاهاشو رو به قبله دراز کرده و داره اشهدش رو میخونه 
حالا مامانم دست بردار نیست و هی داره بهش شوک میده و میگه همدم من می‌دونم این ماهی زنده میمونه و همزمان دوباره بهش شوک میده آخه در طول سال یه بار تو گلوی این ماهی غذا گیر کرده بود و داشت خفه میشد و مامانم با همین شوک ها نجاتش داد 😄  آخر سر دیگه اگه بابام نمی یومد و ماهی رو دور نمیداخت مامانم همچنان دست بردار نبود و نمی‌تونست ازش دل بکنه:()) الان بابام مامانم رو برده تا براش یه ماهی دیگه بخره الهی فدای احساساتت بشم من آخه :))
  • همدم ماه

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۴:۱۴ ب.ظ

در واپسین نفس نفس زدن های اسفند و سرفه های آخر ابرهای زمستانی لابه لای  خانه تکانی های مردم شهر تصمیم گرفتم خودم را بتکانم .

دستی به قلب غبار گرفته  میکشم ... تکه های شکسته را بیرون میریزم ... گاه روحم را زخمی میکند اما خیالی نیست .... 

آبی به چشم های تار میزنم .... اتفاق های نود و شش را بهتر میبینم .... حکمتی که میگفتند را بهتر درک میکنم ... 

اخم های گره کرده را باز میکنم ، بذر لبخند به لب میپاشم 

لباس های گل گلی می‌پوشم و عطر گل های باغچه را میهمان ریه هام میکنم 

روحم را ... روحم را ...

 میدانی جانم آراسته میشوم اما لابه لای خود تکانی هایم چیز بدرد به خوری پیدا نمی شود 

افکار مهار گسسته نهیبم میزنند ... نه مگر می شود روح خدا در آدمی دمیده باشد و چیز بدرد نخوری در خود نیابد ؟ بهتر بتکان ...

آن گوشه های قلبم وعده وعید های خفته میبینم ... صبوری های فراموش شده ... سکوت های فریاد شده ... فریاد های خاموش .... همان هایی که که در همه ی بهار های گذشته وقتی که از استشمام نسیم نوروزی سرمست میشدم قولش را به دلم میدادم 

نود و ششم چقدر به من اضافه کرد ؟ قدر یک سال؟ قدر یک ثانیه ؟ قدر یک دقیقه ؟چقدر بهتر شدم و در پی فهم به نادانی ام پی بردم ؟ چقدر دل شکستم ؟ چقدر رنجاندم؟ چقدر رنجیدم و بخشیدم؟ چقدر اعتقاداتم را قوی تر و بهتر کردم ؟ چقدر به خدا نزدیک تر شدم ؟ چقدر در جست‌وجوی علم بودم؟

از اینکه روحم غرق در روزمرگی هاست می رنجم .

می خواهم وعده وعید بدهم  می خواهم بگویم نود و هفت فلان می کنم و فلان نمیکنم اما اول باید از رسن بی رحم روزمرگی های که زندگی ام را به دام انداخته برهم . 

احساس پوچی و حالت تهوع هایی که ناشی از لانه گزینی خلإدر بطن روحم بود را بالا می آورم . 

باید خلا درونم رو قبل از زاییدن سقط کنم . 

باید من کهنه ی مغموم گوشه گیر نالان و شکوه گرِ مسکون را بکشم . باید مٙنی که گاه بی مهابا در گرداب پر تلاطم افکار بی سر و ته دیگران غرق می شد را نجات دهم . هنوز هم درونم آنقدر ها بوی کهنگی نگرفته .  

باید روحی که آبستن امید و هدف است را ...نه باید روحی که آبستن «عمل» را به دنیا بیاورم. 

  • همدم ماه