افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

از دست خویشتن به کجا می توان گریخت؟

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۴۶ ب.ظ
امروز ، یعنی همین چند دقیقه پیش یه کاری کردم که اگه الان بود حاضر به انجامش نبودم .  بعد یاد یه بنده خدایی  افتادم که چند روز پیش دقیقا یه کاری کرده بود که وقتی ازش پرسیدم چی شد که این کارو کردی گفت که من اصلا در مورد انجام این کار فکر نکرده بودم اصلا   کسی که اون لحظه این حرف رو زد و رفت و اون کار رو انجام داد  من نبودم انگار یه نیروی بیرونی داشت هدایت‌م میکرد و اختیار به طور کامل از دستم خارج بود و دقیقا اینو وقتی فهمیدم که کار تموم شده بود و دیگه نمیشد نتیجه رو تغییرش داد .
الان دیدم دقیقا منم به همین حالت دچار شده بودم وقتی داشتم این حرف رو به دوستم میزدم و رازم رو براش بر ملا میکردم باید یکی می‌بود و یه چکیده ی آب دار میزد تو صورتم و می‌گفت بیدار شو خواب دیگه بسه دختر بلند شو و افسار خودت رو دستت بگیر تا چپ نکنی  باید کنار خودم می‌بودم و  باید کنار تو می‌بودم تا الان مثل چیز پشیمون و محزون  و چپ کرده نباشم. 
  • ۹۷/۰۶/۱۹
  • همدم ماه

نظرات  (۱۴)

  • محمد قلج خانی
  • مشکل اینجاست که قبل از کارهامون یکم فکر نمی کنیم !!
    پاسخ:
    درسته باید تو این زمینه فکر کردن خودمون رو تربیت کنیم هرچند بعضی از کارها کاملا بی اراده انجام میشن حالا مشکل فقط فکر نکردنه نیست 
    یه سری از این کارها هم هستن که بعدشون دیگه پشیمون نیستی , بلکه خیلی خوشحالی که تونستی انجامش بدی
    پاسخ:
    دقیقا ! 
    حالا مثلا همین بنده خدایی که من مثال زدم مثلا اینجوری بود که یه پولی بهش رسیده بود و در صورتی که بهش نیاز داشت اون رو اهدا کرد به نیازمند دیگه . 
  • محمد قلج خانی
  • بله بعضی از کارها اصلا نمی دونی چرا ولی انجام می شن !!
    معمولا تجربه و درس های خوبی از این کارهای یهویی نصیب آدم می شه .. حداقل برای من که اینطور بوده !
    پاسخ:
    به نظرم انگار باید انجام بشن و جزیی از زندگی نوشته شده هستن شاید ...
    شاید هم دلیلش همین یاد آوری ، کسب تجربه و تلنگر باشه:)
    تو یه کتاب خوندم که آدمی در طول 24 ساعت شبانه روز ،واسه یک لحظه عقلش رو از دست میده. میتونه هر زمانی اتفاق بیفته ... موقع لباس پوشیدن ،درس خوندن ،صحبت کردن یا خوابیدن و ...
    و دعا کنید که اون یک لحظه رو تو خواب باشید! 
    پاسخ:
    چه جالب!...:) 
    اوخخخ
    اون لحظه ای که قشنگ احساس میکنی داری میری تو سیاهچاله فضایی
    همینجوری میری میری میری
    بعدا که برمیگردی نگاه میکنی باخودت میگی چه فرآیندی تو مغزم اتفاق افتاد که همچین خبطی کردم؟
    هیچی دیگه گذشت...
    پاسخ:
    دقیقا اون موقع یه جوری میشیم که هیچ تلاشی هم برای بیرون اومدن از اون سیاهچاله نمی‌کنیم و خودمون رو به دست جریان میسپاریم
    و افسوس هم واسه چیزی که گذشت فایده نداره حالا من هی به خودم اینا رو میگم ولی عمل نمیکنم:/
    جواب عنوان : ب هیچ کجا:/// 
    اساسا ی جاهایی باید زیب دهنو کشید:| من که افسارشو کمی تا قسمتی کنترل میکنم
    پاسخ:
    :))
    آره دیگه درستش هم همین کنترل کردن خودمونه ولی بعضی وقتا می‌ره دیگه خودش
    ان شاالله خیره
    پاسخ:
    ان شالله
    نمیدونم چی میشه اون لحظه .. انگار اصلا چیزی درمورد فکر کردن در اون لحظه وجود ندااره که بخوای فکر کنی ..
    پاسخ:
    آره دقیقا...
    بعضی چیزها هم به طرزِ خیلی بدی خوبن.
    پاسخ:
    اوهوم ، باید دعاکنیم خوباش بیشتر باشند:)
    نمیشهههههه بعضی وقتا واااقعا نمیشه :(
    من حتی گاهی حین ارتکاب جرم [ :))) ] به خودم میگم نگوووو،نگوووو لنتی بعدا پشیمون میشیا ، ولی انگار اونی که داره میگه یا کاری رو میکنه ،من نیستم، یکیه که فقط الان براش مهمه :/
    پاسخ:
    آخ آخ آخ دقیقا :((
    من هشت سال پیش با راجب یه کاری به شدت عجیبی که یه نفر میکرد زیاد فکر و پرسش میکردم... الان خود دچارش شدم.

    نمیدونم خیلی عجیبه 

    پاسخ:
    مثل همین که میگن اگه کسی رو مسخره کنی سرت میاد:))
    الان چطوری، هوم؟ حال دلت خوبه؟
    پاسخ:
    الحمدالله خوبم، ممنون عزیزم ، زیاد مسأله ی مهمی نبود اما من آدم خود رنج دهی هستم..
    آدمِ خود رنج ده! از این به بعد هر وقت خودتو خواستی رنج بدی یه ندا بده بهم بیام اون رنجِ درونیت رو بقاپم و با اُردنگی بندازمش بیرون :دی (((((:
    خوشحالم که خوبی و خدا رو شکر (:
    پاسخ:
    عززززیزم :)))) قربونت برم ممنون ازت مهربون:-*
    💓😘
    کامنتاتُ نبند دختر گلم ،نبند تا من بتونم بیام بگم چقد از دل من حرف میزنی، چقد شبیه من بود احساسِ تو نوشته ات ♡_♡

    پاسخ:
    عزززیزم :) ببخشید دستم به بستنشون عادت کرده:)) 
    خوشحالم که تو خیلی چیزا ها هم دل و هم حس هستیم ترنم جانم^_^ 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">