افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

هراس اجتماعی

چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ

از قضا من رو به واسطه ی پدرم  می‌شناسه و فامیلم رو خوب یاد گرفته . 

سرم تو کتاب بود که یهو گفت مگه نه خانم فلان؟ بعد من اینجور مواقع که خجالت می کشم  تو ذهنم میگم بله بله یعنی فقط خودم صدامو می‌شنوم . دیدم بلند تر گفت مگه نه ؟ یکم بلند تر  گفتم بله استاد حق با شماست ! 

انقدر هول بودم که لیستی که داده بود اسم‌هامون رو بنویسیم از دستم افتاد . خودکارم جوری خورد زمین که تهش شکست و درش قل خورد رفت یک متر اونورتر . دوباره یه خودکار از تو کیفم بر داشتم . اسمم رو نوشتم و خواستم لیست رو بدم به بغل دستی که دوباره خودکارم افتاد . به دستام نگاه کردم ببینم میلرزه یا نه ؟ بعد خم شدم و خودکارم رو برداشتم . داشتم  میمردم اون وسط . همش ترس این رو داشتم که الان همه میگن چقدر این دختره دست و پا چلفتیه. 

 امروز از این رفتار خودم و از این همه کمبود اعتماد به نفس داشتم دیوونه میشدم . اومدم خونه دلم میخواست از خودم فرار کنم ‌. 

کلا از اینکه یهو بین یک جمعیت  که توش جنس مذکر  هم هست  ، بخوام حرف بزنم یا نظر بدم میترسم . این باعث شد که امسال هیچ کنفرانسی نداشته باشم تو دانشگاه ‌‌،  سعی میکردم مطالب کنفرانس رو حاضر کنم و ارائه اش رو بندازم گردن هم گروهی‌هام. ولی می‌دونم که بالاخره باید کنفرانس بدم و نمی‌دونم که زنده میمونم وقتی برم واسه ارائه یا نه . 

  • ۹۷/۰۴/۲۷
  • همدم ماه