هراس اجتماعی
از قضا من رو به واسطه ی پدرم میشناسه و فامیلم رو خوب یاد گرفته .
سرم تو کتاب بود که یهو گفت مگه نه خانم فلان؟ بعد من اینجور مواقع که خجالت می کشم تو ذهنم میگم بله بله یعنی فقط خودم صدامو میشنوم . دیدم بلند تر گفت مگه نه ؟ یکم بلند تر گفتم بله استاد حق با شماست !
انقدر هول بودم که لیستی که داده بود اسمهامون رو بنویسیم از دستم افتاد . خودکارم جوری خورد زمین که تهش شکست و درش قل خورد رفت یک متر اونورتر . دوباره یه خودکار از تو کیفم بر داشتم . اسمم رو نوشتم و خواستم لیست رو بدم به بغل دستی که دوباره خودکارم افتاد . به دستام نگاه کردم ببینم میلرزه یا نه ؟ بعد خم شدم و خودکارم رو برداشتم . داشتم میمردم اون وسط . همش ترس این رو داشتم که الان همه میگن چقدر این دختره دست و پا چلفتیه.
امروز از این رفتار خودم و از این همه کمبود اعتماد به نفس داشتم دیوونه میشدم . اومدم خونه دلم میخواست از خودم فرار کنم .
کلا از اینکه یهو بین یک جمعیت که توش جنس مذکر هم هست ، بخوام حرف بزنم یا نظر بدم میترسم . این باعث شد که امسال هیچ کنفرانسی نداشته باشم تو دانشگاه ، سعی میکردم مطالب کنفرانس رو حاضر کنم و ارائه اش رو بندازم گردن هم گروهیهام. ولی میدونم که بالاخره باید کنفرانس بدم و نمیدونم که زنده میمونم وقتی برم واسه ارائه یا نه .
- ۹۷/۰۴/۲۷