افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب ، تا آسمان نگوید که آن ماه بی وفاست....

افکار معلق

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

«صائب تبریزی»

صدای مرا از حیاط دانشگاه می‌شنوید:دی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۷ ب.ظ

از صبح که اومدم تا الان علاف و بیکار بودم آخه کلاس عملی داشتیم و چون تئوری ها تشکیل نشده هفته ی قبل به تبع عملی ها هم تشکیل نخواهد شد 

کلا اوضاع نابسامانی هست ، بعضی از کارکنان دانشگاهمون عوض شدن ولی نماینده ی ما هنوز عوض نشده واقعا نمی‌دونم اگه یکم ادب داشت خوب بود جلوی روی ما اون ترم به دختره برگشت گفت چقدر بیشعوری شما فکر کن

مثلا من دیروز مجبور شدم بهش پیام بدم بپرسم فردا کلاس برگزار میشه یا نه با یه حالت طلب کارانه گفت خب شما برید اگه تشکیل شد که براتون حاظری میزنن(دقیقن حاظر رو هم با همین ظ نوشت دفعه ی اولشم نیس😁)

اکثر مواقع هم جواب سلام آدم رو نمی‌ده تو پیاما مثلا فکر کرده من عاشق چشم و ابرو شم که ازش مجبورم سوال بپرسم؟ 

خب دیگه من خودمو درگیر این حواشی نمیکنم به درک اصنشم هرچی بگه از یه گوش می‌شنوم از یه گوش در میکنم 

و اما بعد از ظهر روانشناسی داریم 

دوباره از اول آه خدای من 😑 ولی استادش فرق می‌کنه 

یعنی رشید روش میشه بیاد سر کلاس؟ امیدوارم دیگه واسه روانشناسی ارائه‌ای  چیزی نداشته باشیم چون اگه باز یکی یه چیزی از جیبش در آره تا سال هفتم ما با روانشناسی رفیق شفیق میشیم 

الان من روی نیمکت نشستم و منتظرم تا بیان دنبالم برم خونه گربه ی دانشگامون هی میاد از زیر نیمکت رد میشه و هی من مجبورم به احترامش پا شم واقعا دیگه نمی‌دونم چیکار کنم کیشش میکنم اونور بعد دختر یکی از کارکنان دانشگاه که دبستانییه دوباره میاردش سمت من و هی با دستش نازش می‌کنه و گاهی با شدت  میزنه کله ی این گربه ی بد بخ گربه هم شروع می‌کنه به کفشهای دختره چنگه بکشه  من واقعا داره چندشم میشه 

  • ۹۶/۱۱/۲۳
  • همدم ماه